مهم ترین کلاس بازیگری زندگی کردن است
صابر ابر در هجده خرداد ماه هزار و سیصد و شصت و سه در تهران متولد شده است، مدیریت خوانده و مدیر بودن را دوست دارد، چندین پروژه طراحی داخلی کار کرده است و این کار را هم دوست دارد، نقاشی هم می کند و یک دهه پس از اولین حضور سینمایی، امروز با کارنامه ای قابل دفاع و محبوبیتی قابل توجه در فضای سینما و تئاتر و گاهی هنرهای تجسمی پرسه می زند و به قول خودش با زندگی و هنر عشق می کند و امیدوار است خروجی این سبک زندگی و این شور و اشتیاق و احترام به مخاطبان هم منتقل شود، از صابر ابر فیلم های در خاطر مانده « دایره زنگی »، « درباره الی »، « برف روی کاج ها »، « آشغال های دوست داشتنی » و « شاعر زباله ها » را در ذهن داریم و در این شماره به بهانه اکران «مسخره باز» نکات خواندنی از صابر ابر را با هم می خوانیم.
تهیه و تنظیم: عباسعلی اسکتی
یک: زیاد اهل مصاحبه نیست و در این سال ها چیزی که از آن پرهیز کرده مصاحبه است، به نظر او مصاحبه به این معنا که گزارشی را از وضعیت یک بازیگر یا سینماگر بدهیم که دارد چه کاری انجام می دهد، تعریف درستی نیست و برای گفت و گو کردن باید دلیلی وجود داشته باشد.
دو: این که بخواهد در مورد چه می کنیم و چه می شود و اینها حرف بزند، برایش جذاب نیست و از آنجا که خیلی روی این قضیه وسواس دارد شاید این جور تداعی شده که سخت مصاحبه می کند.
سه: درس بزرگی که همیشه گوشه ذهنش دارد این است که کاری نکردن خیلی سخت تر است.
چهار: از نظر خودش خیلی آدم فردی ای است و تک به تک با آدم ها راحت تر به نتیجه می رسد. به همین دلیل شاید از بیرون این طور به نظر برسد که نسبت به ارتباط با مطبوعات خیلی سخت گیر است، اما واقعا این طور نیست.
پنج: می گوید من آدم چشم تو چشم هستم، باید آدم ها را ببینم، با آنها حرف بزنم. این مدل من است.
شش: برای فیلم یک نقش و شخصیتی است و باید ببیند چقدر به سناریو وصل است، چقدر آن را می فهمد و چقدر جایش در این قصه درست است.
هفت: مرحله بعدی این که قرار است با چه کسی کار کند؟ وقتی می خواهد شصت روز در یک پروژه با آدم هایی همکار باشد، باید همدیگر را درک کنند و بفهمند. خیلی وقت ها بوده که نقش خوبی هم داشته ولی چون در پروژه حسش خوب نبوده، از آن خداحافظی کرده است.
هشت: برای او اجرای قوانین حرفه ای در شکل ایده آلش مهم است و پرنسیب حرفه ای خیلی اهمیت دارد، این که بتواند گپ بزند چون حرف زدن برایش مهم است.
نه: به نظر صابر ابر اولین قانون زندگی معاصر این است که بتوانیم با هم دیالوگ برقرار کنیم، وقتی نتوانیم با کسی حرف بزنیم، یعنی به درد هم نمی خوریم!
ده: «تیم ورک» به نظرش مهم ترین اتفاق سینما است و اگر اتفاق نیفتد، آن فیلم قطعا سینما نیست.
یازده: درباره خیلی از اتفاق هایی که در طول زندگی اش افتاده غمگین است چون خیلی از آدم ها دور و اطرافش را اذیت کرده است، بابت چیزهایی که به بازیگری ربط داشت.
دوازده: بازیگری مهم ترین چیزی است که در زندگی دوست داشته و دارد.
سیزده: می گوید در دوران دبستان و راهنمایی و حتی آمادگی لحظه هایی بود که داشتم نقش بازی می کردم و خودم آگاه بودم و اطرافیانم نه! مثل مردن اول صبح در تخت خواب که مادرم خبر نداشته، ترک کردن خانه و از دور خانه را پاییدن برای این که رفتارها را تماشا کند، این جور شیطنت ها برای او نقطه آغاز بازیگری بوده است.
چهارده: از یک جایی به بعد احساس کرده به این اتفاق ها وابسته است، کما این که معتقد است زندگی انسان ها به بازیگری وابسته است و همه داریم بازی می کنیم و آن چیزی که هستیم، نیستیم.
پانزده: می گوید آن قدر بازی می کنیم که وقتی هم شکل واقعی خودمانیم، از بیرون شکل دیگری به نظر می رسیم!
شانزده: دوره راهنمایی در یک اجرای مدرسه ای خواهر خانم مرضیه برومند که رابط درس ریاضی او بود، بعد از اجرا گفت که باید تو را به خواهرم معرفی کنم. این طوری وصل شد به دنیای حرفه ای.
هفده: به سراغ مرضیه برومند می رود و تست می دهد که تست عجیب و غریبی هم می شود.
هجده: تست برای سریالی که سال هفتاد و نه ساخته شد به نام «داستان های نوروز». آن سریال اولین تصویری است که از بازیگری تلویزیون دارد و دیگر هیچ وقت برای تلویزیون بازی نکرد.
نوزده: آنجا بود که فهمید بیش از پیش شیدا و شیفته جهان بازیگری است و کار دیگری نمی تواند بکند.
بیست: تصمیمش را گرفت که می خواهد این کار را به شکل حرفه ای دنبال کند پس شروع کرد به مشاوره و گپ زدن با آدم هایی مثل مصطفی احمدی، مرضیه برومند و خیلی های دیگر که در آن پروژه کنارش بودند. بعد هم وصل شد به موسسه کارنامه.
بیست و یک: دوره سوم کارنامه آقای پرویز پرستویی مدیر آموزش بودند، حبیب رضایی و مهتاب نصیرپور هم بودند و از دوره های پربار موسسه بود.
بیست و دو: می گوید بعضی ها معتقدند دوره های بازیگری بازیگر را مهار می کند، شور و شیدایی ذاتی او کم می شود و گاهی بازیگر را با استفاده غلط از تکنیک آشنا می کند که مخل خلاقیت اوست اما او اینگونه فکر نمی کند.
بیست و سه: به نظر او تکنیک غلط از جایگاه غلط می آید و هیچ تکنیکی بی دلیل به وجود نمی آید.
بیست و چهار: همیشه گفته است که در مدارس سینمایی ما خیلی کم و به ندرت اتفاق خوب می افتد.
بیست و پنج: معتقد است آموزش غلط از مدیریت غلط می آید و هیچ وقت جلسات مشترک بین مدرس ها وجود ندارد که بگویند قرار است این خط را ادامه بدهیم، سر کلاسی می روید و می گویید بروید فلان تئاتر را ببینید، اما هنرجوها می گویند در کلاس قبلی مدرس گفته اصلا تئاتر نبینید و اگر بخواهید همین را از ذهن هنرجو پاک کنید که باید برود و ببیند، خودش یک پروسه شش ماهه است.
بیست و شش: می گوید خیلی ظالمانه است که آدم ها را دچار یک ذهن مغشوش و بدون خط مشترک نامنظم و گاهی متناقض کنیم و بعد رها شوند. اینها می مانند در یک وضعیت وحشتناک که نمونه هایش را تا دلت بخواهد داریم می بینیم.
بیست و هفت: از نظر صابر ابر اگر قرار است یک اتفاق آکادمیک بیفتد، حتما باید در یک گروه مشخص با یک خط فکری و مسیر مشترک و تعداد مشخصی از افراد باشد.
بیست و هشت: در رابطه با آموزشگاه های بازیگری همچنین نظرش این است که وقتی شصت نفر سر یک کلاس بازیگری نشسته اند چطور ممکن است به همه این افراد رسید؟ جدول ضرب هم نمی شود یادشان داد، چه برسد به بازیگری!
بیست و نه: بدترین اتفاق کارگاه های بازیگری را این می داند که اغلب اوقات گزینشی در کار نیست و هرکس شهریه را بدهد می تواند هنرجوی بازیگری باشد!
سی: این بی انصافی در حق کسی است که با امید می آید و چیزهای مهم زندگی اش را رها می کند که فقط آنجا بنشیند و این سودای وحشتناک او را نابود خواهد کرد.
سی و یک: می گوید زمانی که دوره اش را با نمره «الف» به پایان رساند، به او فیلمی پیشنهاد شد و نپذیرفت چون فکر می کرد هنوز بلد نیست و مطمئن بود که آن موقع نمی تواند برود جلوی دوربین!
سی و دو: نظرش این بود که نه سوادش و نه توانش برای بازیگری سینما اندازه نیست و فقط دوره ای را در یک آموزشگاه گذرانده است، همیشه به شاگردهایش می گوید بگذارید این اندوخته ها در شما نشست کند و بفهمیدش، تجربه های کوچک می شود کرد و هزارتا فیلم کوتاه می توانید بازی کند اما وقتی وارد کاری می شوید که پسند سینمایی دارد و قرار است ماندگار باشد، دیگر اجازه اشتباه ندارید.
سی و سه: صادقانه می گوید در دوران بازیگری اشتباه کم نکرده، با کارش صادق است چون او با صابر ابر صادق است و با هم تعارف ندارند! ایستاده و دائم دارد تماشایش می کند و می گوید حواست باشد.
سی و چهار: بارها و بارها پروژه هایی به او پیشنهاد شده با مبالغ خیلی هیجان انگیز که اگر ظرف پنج سال قرار بود بشود صابر در عوض پنج ماه می شد!
سی و پنج: مرز اصلی برای او همین سلیقه عمومی است، سلیقه عمومی هیچ وقت برای او ملاک درست و قطعی نیست و مرزهای تشخیص دیگری هم برای کار و تمرین هایش وجود دارد.
سی و شش: خیلی برایش مهم است که وقتی پروژه ای ساخته می شود بی زمان و بدون تاریخ مصرف باشد.
سی و هفت: فیلمی که برای یک تیتر ساخته شده باشد بازی نمی کند. سعی می کند فیلم هایی بازی کند که بشود ده سال بعد هم راجع به آن حرف زد، ده سال بعد برایش تیتر زد، بشود ده سال بعد فیلم را دید و لذت برد.
سی و هشت: از نظر صابر ابر آفتی که خیلی از بازیگرهای ما را نابود کرده این است که نمی بینند و نمی خوانند، چون فکر می کنند کارشان انجام شده و اتفاقی که باید افتاده، مَرکبشان از پل گذشته و دیگر لازم نیست کار بکنند!
سی و نه: بدتر از آن این است که الان قبولی و ورودی به حرفه بازیگری دیگر کار سختی نیست. وقتی فیلمی بازی می کنند و احیانا بحث جایزه و تندیس و اینها هم که می شود، می گویند خب دیگر اتفاق افتاد. من کنکور قبول شدم و دکترایم را هم گرفتم؛ حالا دیگر باید بروم مطب بزنم و در آن بنشینم.
چهل: هنوز هم که هنوز است ایده آل هایش عوض می شود، بارها مشاورش گفته تو چطور این حجم کار را انجام می دهی و به بازیگری هم می رسی؟ و او در پاسخ می گوید این کارها را می کنم تا برای بازیگری چیزی کسب کنم.
چهل و یک: مشاهده شهری خیلی برایش اهمیت دارد و بزرگ ترین کلاس است. با مترو این طرف و آن طرف می رود، اتوبوس بی آر تی سوار می شود. در تاکسی می نشیند تا رفتارها را ببیند و ثبت و ضبط کند.
چهل و دو: از نظر صابر ابر مهم ترین کلاس بازیگری زندگی کردن است، باید یادش نرود که باید زندگی کند تا بتواند روی پرده زندگی را بازی کند. چیزهای خیلی ساده؛ این که بداند چطور صبح بیدار شود، کی صبحانه و ناهار بخورد و چگونه آن را بپزد.
چهل و سه: همه چیزهایی که به آنها می گوید روزمرگی، نمایش روزمرگی خود سینماست و بهترین آثار تاریخ قرار بوده همین روزمرگی را تصویر کند، خیلی کار ساده ای به نظر می رسد، اما سخت ترین کار است.