علی نصیریان، متولد پانزده بهمن هزار و سیصد و سیزده در تهران، بازیگر، نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر، سینما و تلویزیون است. او در سال هزار و سیصد و هشتاد به عنوان یکی از چهرههای ماندگار ایرانی در رشته بازیگری تئاتر و سینما شناخته شد و نشان درجه یک هنری را دریافت کرد. از وي فیلم های در خاطر مانده ی «گاو»، « مال الملک»، «ناخدا خورشید» و سریال های تلویزیونی «هزاردستان»، «سربداران»، «آژانس دوستی»، «میوه ممنوعه» و سریال پرمخاطب «شهرزاد» را به خاطر داریم. در این شماره به مناسبت کسب سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد در سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم «مسخره باز» به سراغ حرف های خواندنی استاد علی نصیریان رفته ایم که با هم می خوانیم.
تهیه و تنظیم: عباسعلی اسکتی
*آنچه همیشه برای من اهمیت داشته، کار در سینما و تلویزیون و یا کوتاهی و بلندی نقش نبوده، بلکه خود نقش است که برای من بسیار با اهمیت است.
*من اهل مرزکشی بین مدیومهای مختلف نیستم و با این موضوع به شکل حساب گرانه و خط کشی شده برخورد نمیکنم، بنابراین برای پذیرفتن نقش، شرط سینمایی یا تلویزیونی بودن کار را پیش نمیکشم.
*وقتی بودجه از کاری حذف میشود، تهیه کنندهها ترجیح میدهند برای ساخت کارهایشان به سراغ نیروی ارزان بروند و همین ارزانی باعث تولید کارهای ضعیف میشود، چون در این شرایط معمولاً نویسنده، کارگردان، بازیگر و سایر عوامل حرفهای در کار حضور پیدا نمیکنند.
*هر وقت تلویزیون در ساخت آثارش موفق عمل کرده، مخاطبان جذب آن شده اند و گول رنگ و لعابهای سریالهای ماهوارهای را که با فرهنگ ما در تضاد است، نمیخورند.
*بازيگری يکسری قوانين و قواعدی دارد، اما برای من بازیگری، شوریدگی است.
*هر بازيگری روشها و تجارب خاص خود را برای بازی كردن دارد. اين مجموعه تجربهها به طور ناخودآگاه آدم را به سمت و سوی تمركز روی آن اتفاق سوق میدهد.
*در طول این سالها کتاب برای من و همسرم بهترین همدم بوده است. هر دوی ما زمان زیادی را صرف مطالعه میکنیم. وقتی شما کتاب میخوانید، دریچهِ جدیدی رو به شما باز میشود و عطش شما را برای بیشتر دانستن بیشتر میکند.
*یکی از چیزهایی که امروز در سینمای ما مشکل آفرین است، مسئله ممیزی است، یعنی اینکه شما توانایی بیان آنچه در باطنتان است و به آن فکر میکنید را ندارید. اگر بخواهید کاری کنید، سرو ته و دم و همه چیزهایش را میزنند. خب، یکی از موانع همین است که نمیتوانید آزادانه فکر کنید.
*ما در سال شصت و هفت که با فیلم «گاو» وارد سینما شدیم، اصلا نه قرارداد داشتیم، نه پول گرفتیم، چرا؟ چون عاشق این قصه بودیم و آن را قبلا در تلویزیون بازی کرده بودیم و دوست داشتیم داستانی را که معنا و فکر در آن است، کار کنیم. حالا مقابل چه چیزی؟ مقابل هیولایی مثل فیلمفارسی!
*آنقدر مخاطب ما برای این فیلم کم بود که یکی از هنرمندان معروف گفت: من هر شب جلوی سینما بهمن بلیت پاره میکنم که مردم به هوای او بیایند فیلم را ببینند!
*حسي كه دارم اين است كه استعدادهای خيلی خوبی پيدا شدهاند و كارهای نسبتا خوبی هم انجام شده است، ولی خب خيلی كم است، خيلی زياد نيست.
*كار هنر هيچ محدوديتي ندارد. هر دورهاي استعدادهای خاص خودش را دارد، كارهای هنری خاص خودش به وجود می آيد و به وجود آمده است.
*شوآف، روزنامه، عكس، تلويزيون رفتن و سريال بازی كردن، شهرت و عشق، فلان و اينها، بكر بودن خلق اثر هنری را از بين برده است.
*ما الان دهه نود هستيم، يادم است دهه سی، سی و یک عدد كتاب تئاتر در ايران چاپ شده بود، آن هم هنر تئاتر اميرحسين مشيری بود، درحالي كه شما در اين زمانه وقتی به دور و بر خود نگاه می كنيد، از شبكههای اجتماعی، اينترنت، كتاب، از رفت و آمد به غرب، تحصيلكردههای غرب و تحصيل كردههای داخل، اطلاعاتي كه وارد می شود و بچهها همه اينها را می گيرند، تجربه وركشاپها، كارگاهها، دانشكدهها هم هست و اصلا قابل قياس با زمان ما نيست، زمان ما حتی دانشكده تئاتر هم نداشتيم.
*شعبان بی مخ را می شناختم، هم محلی مان بود. شعبان بی مخ در سه راه بوذرجمهوری كه الان چهارراه شده است، مینشست. سر آن كوچه كله پاچهای بود و صبح به صبح دم خيابان می نشست و كلهپاچه می خورد. اينها را من ديده بودم، بعد از اينكه زورخانهدار شد، ما را به زورخانهاش دعوت كرد و زمانی كه تالار سنگلج را درست كردند، ما هم او را به تئاترمان دعوت كرديم.
*امروز در دنيا امنيت و آرامشی نيست. هنر زمانی رشد می كند كه در يک جامعه امنيت و آرامش وجود داشته باشد. در يك جامعه متشنجی كه بمباران است، نمی توان تئاتر درست كرد.
*سن من ايجاب نمی كند كه زياد كار كنم، خسته می شوم. همين حالا كه سر صحنه هستيم، يک سكانس بيرون داشتيم، يك سكانس در راهرو داشتيم و يک سكانس هم داخل داريم. باور كنيد خسته شدهام، آنقدر توان ندارم كه كار زيادتری بكنم، من كارهايم را انجام دادهام، اين تلاش من هم از روی عشق است؛ عشقی كه هميشه داشتم و الان هم دارم.
*به نسل جديد بگويم گوشه پارک شهر كه تازه داشتند درخت می كاشتند و حتی ديوار و نرده نداشت، می رفتيم تمرين می كرديم؟ نسل جديد با پارامترهای امروزی می گويد: خب شما ديوانه بودهايد!