گفتگوی خانوادگی کلبه سرگرمی با شهره سطلانی بازیگر سریال لحظه گرگ و میش و همسرش بهروز پناهنده ، به بهانه هشتمین سالگرد ازدواجشان
بهروز پناهنده: دوست دارم کنسرت شهره را از نزدیک ببینم
شهره سلطانی: هیچ وقت از شهرت پشیمان نشده ام
شهره سلطانی متولد بروجرد، فارغ التحصیل موسیقی از دانشگاه آزاد و سرپرست گروه موسیقی «دات»، نوازنده تخصصی سازهای سنتور و پیانو که ردیف های آوازی را نزد استاد «هنگامه اخوان» گذرانده است و بهروز پناهنده متولد دشت مغان، کارگردان و بازیگر تئاتر و سینما، فارغ التحصیل کارشناسی بازیگری دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز است. بعد از تماشای فیلم «کوتاه مثل زندگی» به کارگردانی شهره سلطانی و بازی بهروز پناهنده، به مناسبت هشتمین سالگرد ازدواج این دو هنرمند دوست داشتنی، در این شماره گفتگویی مفصل با آنان داشته ایم که با هم می خوانیم.
گفتگو: عباسعلی اسکتی
عکس: سمیرا بختیاری
چرا از این همه فعالیت هنری، بازیگری را انتخاب کردید؟
شهره سلطانی: چرا من بازیگری را انتخاب کردم؟ خودم هم نفهمیدم چرا انتخاب کردم! برای اینکه این انتخاب در سنین پایین صورت گرفت و زمانی بود که با دل و جان و میل و علاقه به این سمت رفتم. به هر حال فکر می کردم که وقتی بازی می کنم، حتما آرام می شوم. نمایش و کار تئاتر را دوست داشتم و از همان ابتدا هم به عنوان بازیگر در نمایش ها حضور پیدا کردم. خیلی جواب راحتی دارد، انتخاب کردم، چون فکر کردم کار قشنگ و پر زحمتی است که البته آن زمان بود، نه الان که همه به راحتی می آیند و تبدیل به هنرمند و بازیگر می شوند.
بهروز پناهنده: خب هر کسی به یک چیزی علاقه دارد، من هم از دوره راهنمایی در مدرسه بازی می کردم، مخصوصا در جشن های بیست و دو بهمن که همه حضور ذهن داریم. آن موقع نمایش آماده می کردیم و اجرا می رفتیم و از این طریق نمره هایمان را هم می گرفتیم. شاید مجسمه سازی و نقاشی را هم دوست داشتم، اما می دانستم که در این راه موفق تر می شوم، به خاطر همین بازیگری را انتخاب کردم. ساختن نقش های مختلف برای آدم جذاب است، اینکه کاراکتر بسازید و نقش بازی کنید.
چه ویژگی هایی در یک نقش باعث می شود آن را بازی کنید؟
شهره سلطانی: جواب این سوال آن چیزی نیست که من بتوانم در یک کلمه، دو کلمه و یک جمله یا دو جمله بگویم، خیلی پیچیده است و خودش یک مبحث خیلی مهم است که باید یک نشست برای آن باشد تا بتوانم سر فرصت این را بگویم، ولی ساده ترین جوابی که می توانم بگویم این است که من برای خودم معیارهایی دارم که باید آن انتخاب با معیارهای من منطبق باشد.
شما بگویید چه شد که بازی در فیلم خانم سلطانی «کوتاه مثل زندگی» را پذیرفتید؟
بهروز پناهنده: باید می پذیرفتم! چرا نباید می پذیرفتم؟! اول اینکه شهره فلیمنامه ای داشت می نوشت که من اصلا از این فیلمنامه خبر نداشتم، بعد مدام آن یکی فیلمنامه اش را برای من می خواند. یک روز به من گفت من یک فیلمنامه دیگر هم نوشته ام و با همدیگر بخوانیم و ببین چطور است. خواندیم و گفتم چقدر قصه روان و بانمکی دارد، البته شکل فیلمنامه اول متفاوت بود و چندین بار رفت شورای پروانه ساخت که ایراد و اصلاح داشت، ایراد و اصلاحات آن را برطرف کردیم و بعد تصمیم به تولید گرفتیم که خب حقیقتا در این هفت سال ما این مدلی کار می کردیم که حالا چون زن و شوهر هستیم، نباید همیشه در کارهای همدیگر باشیم، یعنی ضرورتی نباید داشته باشد. خیلی ها که زن و شوهر هستند، دوست دارند همیشه در کارهای هم بازی کنند یا مثلا یکی کارگردانی کند و آن یکی بازی و بالعکس، ولی ما همیشه می گفتیم ضرورتی ندارد، چرا باید این اتفاق بیفتد؟ مگر اینکه جایی واقعا نقشی به من بخورد و من در کار شهره بازی کنم که اتفاقا شهره به من گفت چرا من نباید به تو این فرصت را بدهم که نقشی که تو می توانی بازی کنی و خوب از پس آن بر می آیی را بازی نکنی؟ شهره جان لطف داشت و این فرصت را به من داد و من بازی کردم که حالا امیدوارم از خروجی اش راضی بوده باشد. وقتی نقشی به این خوبی را به من پیشنهاد می دهد، چرا نپذیرم؟ من با تمام وجودم قبول و تلاش کردم که مورد قبول واقع شود.
خوش چهره بودن چقدر در پیشنهاد نقش به بازیگرها موثر است؟
شهره سلطانی: یک زمانی زیبایی خیلی در این حرفه مهم بود که همه می رفتند سراغ بازیگرهای زیبا، اما الان دیگر خیلی مهم نیست، دو دسته هستند؛ یکسری بازیگرهای خوشگل می خواهند و یکسری هم به ارتباط و این چیزها بستگی دارد، ولی الان رابطه و ارتباطات به نظر من بیشتر حرف اول را می زند.
شما خوش چهره هستید؟
شهره سلطانی: من از ابتدا یک چهره خیلی معمولی شاید مثبت داشتم و اینکه خب حتما اندازه خودم قیافه ام بد نبوده، ولی آن چیزی که برای من همیشه مهم بوده، چه زمانی که جوان بوده ام و قیافه خوبی داشته ام و چه الان که به خاطر سن یا شرایط ممکن است خیلی معمولی تر باشم، افتخار من این است که از ابتدا تا الان اگر انتخاب شده ام، نه به خاطر چهره ام بوده و نه به خاطر ارتباطاتم، فقط به خاطر بازی و کاری که بلد بوده ام، انتخاب شده ام.
موسیقی کجای زندگی شماست و خواننده محبوب دارید؟
شهره سلطانی: همیشه گفته ام قبل از اینکه بازیگر باشم، موزیسین بوده ام. از نوجوانی ساز می زدم و با موسیقی بزرگ شده ام. موسیقی همه جای زندگی من است. خواننده محبوب هم دارم، از خارجی ها «لئونارد کوهن» را خیلی دوست دارم و در ایران هم چند نفری هستند که ترجیح می دهم اسمشان را نیاورم.
خانم سلطانی در خانه برای شما می خوانند؟
بهروز پناهنده: ایشان همیشه در خانه می خواند و من از صدای شهره لذت می برم، البته خودتان می دانید نباید صدای زن شنیده شود، ولی برای من که شوهرش هستم، اشکالی ندارد. گاهی وقت ها هم که نمی خواند، می گویم لطفا بخوان، بگذار صدای به این خوبی را را بشنوم. متاسفانه همیشه حسرت این را داشته ام که در کنسرت هایی که برگزار می کند، چرا من نمی توانم در سالن باشم و صدای شهره را گوش کنم. این متاسفانه خیلی آزادهنده است، اما شرایط اجتماعی ماست و کاری هم نمی شود کرد، ولی امیدوارم روزی برسد که صدای شهره را همه بشنوند، چون واقعا حیف است.
آقای پناهنده، وضعیت امروز تئاتر را چطور می بینید؟
بهروز پناهنده: اصلا در مورد آن حرف نزنم بهتر است، چون اصلا وضعیت خوبی نیست و اینکه نمی شود آن را خیلی شکافتف چون خیلی حرف ها برای گفتن است، پس بهتر است اصلا در مورد این موضوع صحبت نکنیم.
چه توصیه ای برای علاقه مندان به بازیگری دارید؟
شهره سلطانی: هیچ توصیه ای برای علاقه مندان به بازیگری ندارم، برای اینکه در گذشته تشویقشان می کردم که تحصیل کنند، درس بخوانند و یاد بگیرند، به آموزشگاه بروند و تجربه کنند، ولی چون که همه چیز و چارچوب ها عوض شده و چارچوبی وجود ندارد، ما این توصیه را می کنیم و می بینیم شرایط به گونه دیگری فراهم می شود و آدم ها شکل دیگری را پیدا می کنند. بنابراین من نه توصیه ای به جوان ها می کنم و نه اینکه دلم می خواهد نصیحتی کنم، چون هیچ چیزی آن طور که باید باشد، نیست و توصیه من به درد بازیگری نمی خورد.
ازدواج برای هنرمندان سخت تر است؟
شهره سلطانی: بله، به هر حال ازدواج در ایران کلا سخت است، ولی اگر کسی همراه خوب داشته باشد، مثل من که دارم و به شکل ازدواج به آن نگاه نشود، سختی ها یک مقدار هموارتر می شود، لذت هایی هم دارد، خوبی هایی هم دارد. من هم مثل خیلی ها که ازدواج کرده اند، کم کار شده ام، اما اشکالی ندارد، ما کنار هم سعی می کنیم زندگی خوبی داشته باشیم و همچنان آهسته و پیوسته به مسیرمان ادامه بدهیم.
زندگی مشترک دو هنرمند چگونه است؟
بهروز پناهنده: دو نفر وقتی در کار هنری مشترک هستند و حرفه شان مشترک است، قاعدتا همدیگر را بیشتر درک می کنند. بعضی وقت ها شهره ساعتی می رسد که من خواب هستم و یک ساعت هایی من می رسم که شهره خواب است. باید دیگر قبول کرد که وقتی دو نفر قبول می کنند در این حرفه با هم زندگی مشترک داشته باشند، با تمام سختی ها با همدیگر کنار بیایند. خدا را شکر ما از اول پذیرفتیم و همیشه هم مثل یک رفیق با همدیگر بوده ایم و هنوز هم هستیم که این خیلی ارزشمند است. سخت، ولی جذاب است. این نیست که هر روز صبح سر یک ساعتی برویم و برگردیم و این خیلی جذاب است، من خودم به شخصه دوست دارم.
نظر مخاطبانتان چقدر برای شما اهمیت دارد؟
شهره سلطانی: نظر مخاطبین برای من بی اهمیت نیست، ولی فکر می کنم قبلا چون تعداد هنرمندان ما کمتر بود، مخاطبین ما با دقت بیشتری به آنان توجه می کردند، الان چون تعداد زیاد شده، خیلی ها، خیلی ها را نمی شناسند و گاهی وقت ها هم هنرمند و غیر هنرمند و بازیگر و نابازیگر کنار هم قرار می گیرند.
آخرین کتاب و فیلم خوبی که دیده و خوانده اید؟
شهره سلطانی: کتابی که دو، سه تا از دوستانم به من هدیه داده اند، سه نسخه از کتاب دولت عشق به من هدیه داده شده که در حال خواندن آن هستم. فیلم زیاد می بینم، ولی نمی دانم آخرین فیلم کدام بوده است.
پیش آمده کاری را به خاطر طرف مقابل رد کنید؟
بهروز پناهنده: بستگی دارد منظور از نظر طرف مقابل چه کسی باشد. اینکه شهره بگوید نباید بروید سر این کار، نه ! مثلا می گوید من فکر می کنم این کار اینجوری است و من پیشنهادم این است که احساس می کنم پروژه به سرانجام نمی رسد. شده کاری را رد کرده ام و بعد اخبار آن کار را خوانده ودیده ام به سرانجام نرسیده، از شهره تشکر کرده ام که پیشنهاد درست را به من داده که حداقل آدم وقت و زمان نگذارد برای پروژه ای که قرار نیست به سرانجام برسد.
اتفاقی افتاده که از مشهور بودن پشیمان شده باشید؟
شهره سلطانی: نه، شاید خیلی اتفاقات افتاده باشد، شاید خیلی مواقع بعضی چیزها من را اذیت کرده و باعث کدر شدن روح و دلم شده و ناراحتم کرده است، ولی باعث نشده از این راهی که انتخاب کرده ام و راهی که هستم، پشیمان شوم یا بگویم چرا من مشهور هستم، چون انتخاب من این بوده و الان پای آن می ایستم. هیچ وقت از شهرت پشیمان نشده ام.
بازیگرها و کارگردان های محبوب شما؟
شهره سلطانی: کارگردان محبوب من «تورناتوره» است. کارگردان های دیگر را هم دوست دارم، ولی همیشه انتخاب اول من تورناتوره است. از بازیگران خارجی تعداد زیادی را دوست دارم، به عنوان بازیگر زن «نائومی واتس» را خیلی دوست دارم و در بین مردها هم بازیگر خوب زیاد است. «برد پیت» خیلی کارهای درخشانی دارد، آنجا همه اصولی بازیگر می شوند و اگر هم به خاطر ارتباطات بازیگر می شوند، باز هم اینقدر تلاش می کنند که بدون اینکه پتانسلی داشته باشند، انتخاب نمی شوند. به هر حال بیشتر بازیگرهای خارجی بازیگران خوبی هستند.
علاقه مندی های شما خانم سلطانی؟
شهره سلطانی: سفر به طبیعت، کلا سفر، دیدن کنسرت هایی که دوستشان دارم، شنیدن موسیقی خوب، دیدن فیلم خوب، حیوان ها را خیلی دوست دارم، دیدن تصاویر حیوان ها و رفتن پیش آنها، همه حیوان ها فقط به شرطی که اسیر، در باغ وحش و آکواریوم نباشند. تفریح من این است که ببینم حیوانات و آدم ها شاد و خوشبخت هستند.
از آنچه امروز هستید، راضی هستید؟
بهروز پناهنده: اگر در ارتباط با زندگی مشترک و خانواده می گویید بله، من راضی هستم و خیلی هم خوشحالم که همسر من شهره سلطانی بزرگ است، ولی به لحاظ کاری در مورد خودم راضی نیستم، چون خیلی مواقع حق من خورده شده است. الان در جایگاهی هستم که نباید می بودم. جایگاهم به نظر من باید خیلی بالاتر از اینها می بود. متاسفانه خودتان می دانید این حق خوری ها در کار ما زیاد است. به لحاظ خانوادگی راضی هستم، اما به لحاظ کار راضی نیستم. البته آدم ها هر چقدر هم پیشرفت کنند، دوست دارند که باز هم پیشرفت بیشتر و بیشتر باشد. در مورد من هم همین طور است. آدم نمی آید بگوید جایگاه من کجاست، چون این در ذات هنر است، هنر بی انتهاست، شما نمی توانید بگویید اینجا پایان است. هر روز در تمام رشته های هنری شیوه های جدید و اتفاقات جدید می افتد، در سینما، تئاتر، موسیقی، مجسمه سازی، عکاسی، نقاشی و ادبیات. در همه اینها اتفاقات عجیب و غریب دارد می افتد. به خاطر همین پیشرفت وجود دارد و شما نمی توانید بگویید جایگاه من اینجا و لاغیر! این ذات بشر است که دوست دارد پیشرفت کند، دوست دارد هیچ وقت در جا نزند. برای هنرمند مثل یک نمایشنامه نقطه پایانی وجود ندارند. اینکه از نقطه «آ» برسید به نقطه «ب» به نظر من نقطه شروع دارد و پایان ندارد. از نقطه «آ» شروع می شود و تا بی نهایت می رود. تا زمانی که عمر کفاف بدهد و بتواند خلق کند. حالا چه نقش باشد و چه کارگردانی، آدم دوست دارد مدام پیشرفت کند.
شهره سلطانی: بله، من همیشه دوست داشته ام پر تلاش باشم و دست از تلاش نکشم، زحمت بکشم، همانطور بوده و هست و ادامه خواهم داد. من به خودم ایمان دارم و کار خودم را کرده ام و می کنم.
سر قبول یا رد کردن پروژه های هنری مشورت می کنید؟
بهروز پناهنده: آدم ها تا بیایند با همدیگر «مچ» بشوند و با همدیگر دارای یکسری نقاط مشترک بشوند، یک مقدار زمان می برد. برای همین برای من در انتخاب کار اینگونه بود که آن اوایل مثلا در چند کار با شهره مشورت نکردم و قبول کردم، وقتی رفتم سر کار و پروژه خوب نشد و با شکست مواجه شد، به شهره گفتم من اشتباه کردم و نظرهای تو و پیشنهادهایی که می دادی را باید گوش می کردم. چون اوایل ازدواج ما بود، من گوش نکردم و به آن شکل پروژه ها خوب پیش نرفت، ولی بعد از آن هر کاری به من پیشنهاد می شد، به شهره می گفتم. به هر حال از سال های خیلی دور، سال هشتاد و سه برای شهره بازی کرده بودم. در کاری کارگردانی می کرد که نمایش تئاتر بود و من برای شهره بازی می کردم و می دیدم چقدر خوب بچه ها را هدایت می کند، به بازیگرها چطور کمک می کند که به نقش برسند، برای همین بعدها دیگر از شهره مشورت می گرفتم و می گفتم مثلا این کار یا این نمایشنامه به من پیشنهاد شده و نظر شما چیست؟ همه را با ایشان مطرح می کردم و وقتی مشورت می کردم، آن اتفاق خوب می افتاد.
این روزها فعالیتی غیر از سینما دارید؟
شهره سلطانی: گاهی وقت ها می نویسم و گاهی وقت ها هم می سازم. یک بند موسیقی هم دارم که در سال های اخیر کنسرت هایی هم به اتفاقشان داشته ام. گاهی وقت ها هم فعالیت های شاید اجتماعی در جهات حمایت از حقوق حیوانات دارم که با افتخار خیلی هم این کار را دوست دارم.
آرمانشهر شما در دنیای هنر چیست؟
شهره سلطانی: آرمانشهر من در دنیای هنر ضوابط است نه روابط که متاسفانه در سال های اخیر و هر چه بیشتر پیش می رویم، روابط فقط حرف اول رامی زند و این فرهنگ ما شده است.
روز عشق چه کادویی برای همسرتان دارید؟
بهروز پناهنده: روز عشق نزدیک است، باید بگویم ازدواج ما مصادف با روز عشق است. من چه هدیه ای می خرم؟ هر هدیه ای به شهره جان بدهم، هر چقدر هم مادی باشد، فکر می کنم بالاترین هدیه آن عشقی باشد که باید به او بدهم، چون لیاقت شهره خیلی بیشتر از این حرف هاست، در مادیات نمی گنجد و من فکر می کنم بهترین هدیه ای که می توانم به شهره بدهم، عشقی است که بین ما وجود دارد و عشقی است که من به او دارم و عاشق او هستم. فکر می کنم این بهترین هدیه باشد.
پنج سال بعد این موقع کجا هستید؟
شهره سلطانی: نمی دانم، چون ما از یک لحظه بعد خودمان هم خبر نداریم. ان شاءا… باشم. هر کجا هستم فقط باشم و بتوانم همان طور که دلم می خواهد، باشم.