تنظیم: عباسعلی اسکتی
یک: همیشه خودم را بازیگر تئاتر میدانم، چرا که بازیگری را از تئاتر و در تئاتر آموختم.
دو: اگر چیزی هم برای ارائه در وادی تصویر وجود داشته باشد، تجربیاتی است که از تئاتر میآورم.
سه: من جزو بازیگرانی هستم که از همان ابتدا مستقل و بدون کمک هیچ شخص نزدیک و دوری وارد سینما شدم.
چهار: اگر نقش خاصی باشد که بتوانم آن را اجرا کنم و با بازی ام تاثیر گذار باشم و یک چیزی به تجربه بازیگری و دانشم اضافه کند، حتما آن نقش را میپذیرم و برایم مهم نیست که نقش چند سکانس کوتاه باشد.
پنج: در سریال «سقوط یک فرشته» به کارگردانی بهرام بهرامیان، از من خواسته شد تا پروتز دندان داشته باشم که اصلا دهانم بسته نمیشد و دندانهایم بیرون بود، چرا که کارگردان معتقد بود چهره من یک معصومیتی دارد که یک شخصیت منفی از آن در نمیآمد. کارگردان میدانست که چهره من خیلی ساده و معصوم است.
شش: زیبایی برای هر بازیگری اهمیت دارد، اما من حاضر نیستم این را بگویم که چون در فلان نقش زشت میشوم، پس آن را بازی نمیکنم.
هفت: وقتی با یک فیلمنامه درست و استانداردهای مهم فیلمنامه نویسی طرف هستید، ناخوادآگاه میپذیرید تا در آن فیلم بازی کنید. کسی که فیلمنامه خوبی را مینویسد، دیدگاه صحیح و زیبایی به سینما دارد، پس به این دسته از فیلمسازان اعتماد میکنید.
هشت: گرفتن سیمرغ بلورین برای هر کسی که اهل هنر باشد، قابل اهمیت خواهد بود، اما هیچ وقت فیلم و یا نقشی را انتخاب نمیکنم که بابت آن سیمرغ بلورین دریافت کنم.
نه: دیپلم علوم تجربی داشتم و پرستاری قبول شدم. خانوادهام دوست داشت من هر رشتهای بخوانم به جز رشتههایی كه به سینما و تئاتر و بازیگری منتهی میشوند، در حالی كه خود آنها من را در كودكی در كلاس بازیگری ثبتنام كرده بودند، اما معتقد بودند كه بازیگری باید حرفه دوم یا سوم من باشد.
ده: درس ادبیات فارسی را دوست داشتم و امروز نیز دومین علاقهمندی جدی من محسوب میشود. شعر و رمان میخوانم و قلمی هم دارم.
یازده: فعالیت جدی من با رادیو پس از سال ۷۷ اتفاق افتاد. صدای من رادیو فونیكی برای شنوندهها بود. قطعات ادبی را خوب اجرا میكردم و خوب شعر میخواندم و این نكته برای تهیهكنندگان جذاب بود.
دوازده: آموزشگاه آقای تارخ به طور اخص برای بازیگری سینماست. من بازیگر حرفهای تئاتر بودم كه به آموزشگاه ایشان رفتم. میخواستم لنز و رفتار مقابل دوربین را بشناسم.
سیزده: پول درآوردن از رادیو و تئاتریک شوخی بزرگ است.
چهارده: هیچ كس از پول بدش نمیآید و من هم به هر حال دغدغه مالی دارم، ولی برای پول كار نكرده ام.
پانزده: هر وقت آقای محمدرضا هنرمند را میبینم، خواهش میكنم تا باز سریال بسازند! به نظر من «زیر تیغ» كار فوقالعادهای بود.
شانزده: از سالن نقد و بررسی فیلم «نفس» که بیرون آمدم و خبرنگاران صدا و سیما برای مصاحبه كردن جلو آمدند، از من پرسیدند كه مصاحبه میكنم؟ به آنها گفتم الان نمیشود. ظاهرم آراسته نیست، مجبور میشوید كه صدای من را روی بیابان و دشت بگذارید. همین جمله را تیتر كردند: چرا این زن با تلویزیون حرف نمیزند؟!
هفده: من اهل حاشیه نیستم و كار خودم را میكنم، بنابراین باید به هنرمندان حق بدهید كه به خبرنگارها اعتماد نكنند!
هجده: به نظر من چیزهایی در بعضی افراد كاریزماتیك است، مثلا فروغ در جوانی اشعار زیبایی سرود.
نوزده: خیلی از بازیگرها گریمهای سنگین را تحمل نمیكنند، چون پوست را خراب میكند، اما عشق به كار همه چیز را آسان میكند.
بیست: در سریال «سقوط یك فرشته» كاری از بهرام بهرامیان یك پروتز دندان برای من میگذاشتند كه اصلا دهانم بسته نمیشد. این پروتز فرم فكم را تغییر میداد و با چسب به لثهام متصل میشد، بنابراین من از صبح تا شب نمیتوانستم چیزی بخورم و فقط باید آب و چای و شیر میخوردم.
بیست و یک: كتاب خواندن و فیلم دیدن جزو وظایف بازیگران محسوب میشود.
بیست و دو: سفر كردن خیلی برایم جذاب و معاشرت با دوستان برایم مهم است. دوستان زیادی ندارم ولی معاشرت با آنان را دوست دارم.
بیست و سه: بازدید از ابنیههای تاریخی یكی از تفریحاتم محسوب میشود. عكاسی را بسیار دوست دارم. هیچ وقت هنر مجسمهسازی نداشتم، ولی یكی از علاقهمندیهایم است. رفتن به گالریها در روزهای جمعه و دیدن كارهای هنری را دوست دارم.
بیست و سه: كافیشاپ من و برادرم هم بیزینس نیست و نوعی تفریح به حساب میآید. برادر من كافی شاپداری را دوست دارد.
بیست و چهار: سالها پیش در تئاتر شهر، كافه چهارسو در اختیار من بود. آن زمان آقای پاكدل مدیر تئاتر شهر بودند و من به ایشان گفتم كه كافه را در اختیار من قرار دهند. آقای پاكدل به من گفتند كه نمیتوانم آنجا را بگردانم، ولی من اصرار كردم و ایشان موافقت كردند. كافه را راهاندازی كردیم. لذت بسیار عجیبی داشت، چون همه دوستانم در تئاتر شهر حضور داشتند و بعد از تمرین به كافه میآمدیم و چای میخوردیم.
بیست و پنج: دریافت سیمرغ همیشه اهمیت دارد و به معنای این است كه شما بررسی و دیده شدهاید. وقتی یك هیئت كارشناسی در مهمترین رویداد سینمایی مملكت شما را بررسی كنند و به شما اعتبار بدهند، قطعا مهم است.
بیست و شش: یادم نمی رود که «مسافران» بهرام بیضایی را به چه بدبختی ای در جشنواره دیدم. در صف گرفتن بلیت، کتک کاری شد! الان همه به این خاطرات لبخند می زنند و آن لاین بلیت می خرند.
بیست و هفت: چه اشکالی دارد که کار را از تئاتر و از نقش های کوچک شروع کنیم؟ من هم مثل خیلی از بچه های نسل خودم، تئاتر را از دبیرستان شروع کردم.
بیست و هشت: شاگردهایم می گویند ما هیچ کس را در سینما نداریم. می گویم من هم نداشتم، خیلی ها ندارند. مگر نوید محمدزاده کسی را در سینما داشته؟ پانته آبهرام و افشین هاشمی هم همین طور. اما الان اینها از صحنه تئاتر کنده اند و هر کدام برای خودشان ستاره اند!
بیست و نه: من بچه شیطان و بدی بودم، به خاطر همین پدر و مادرم تصمیم گرفتند برای خسته کردنم من را در کلاس بازیگری و داستان نویسی ثبت نام کنند!
سی: شاید در دوران راهنمایی بودم که گفتم من تصمیم گرفته ام بازیگر شوم، اما با واکنش هایی مواجه شدم که می گفتند: نه، اصلا، اصلا اجازه نداری! آن داستان نویسی و بازیگری یک تفریح بود، حالا همه چیز جدی شروع می شود و باید بروی مدرسه و درس بخوانی!
سی و یک: یادم است آن سال ها یک نمایش عروسکی کار می کردیم که صبح ها برای مدارس و مهد کودک ها اجرا می رفتیم و عصر ها برای مردم عادی. برای آن کار سه ماه تمرین کردیم و سه ماه اجرا داشتیم و بابت این شش ماه، فقط ده هزار تومان گرفتم!
سی و دو: من اصلا زیر بار تکرار نمی روم. خیلی طبیعی است که وقتی نقشی را بد بازی نکنی و تو را بپسندند، موج پیشنهادها برای بازی در نقشی به همان شکل و اندازه شروع می شود.
سی و سه: وقتی برای جشنواره کودک، اصفهان بودم، همه می گفتند تو واقعا فیلم کودک با بچه ها کارکردی؟ حوصله داری ها! گفتم: حوصله نیست، مرض خودم است! احساس می کنم با بچه ها حالم خوب است.
سی و چهار: همیشه آرزویم این بود که نقش های خوب بازی کنم. اصلا دنبال شهرت و ستاره شدن نبودم. وقتی به سینما رسیدم، سنم مناسب نقش های مادر بود، دیگر نمی توانستم نقش دختر اول بازی کنم که همه عاشقش می شوند، ولی این اصلا ناراحتم نمی کرد.
سی و پنج: مریل استریپ بازیگر عجیبی است، در همه نقش ها یک جور خاصی است و چیز ویژه ای برای ارائه کردن دارد.
سی و شش: بازی خانم سوسن تسلیمی را خیلی دوست دارم.
سی و هفت: اگر الان می توانم در بالکن خانه ام بنشینم، چای بخورم، شعر بخوانم، موسیقی خوب گوش کنم، شهر را نگاه کنم، گل های بالکن را آب بدهم… اگر الان امکانش را دارم، باید از آن استفاده کنم و خوشحال باشم.
سی و هشت: درباره کارم هم همین طور است، این که الان می توانم از بین پیشنهادهایم یکی را انتخاب کنم، برای آدم بی پشتوانه ای مثل من، بخت بلندی است. از این موقعیت ها بهترین استفاده را می کنم و خیلی حسرت نمی خورم. به قول خیام «از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن/ فردا که نیامده ست فریاد مکن/ برنیامده و گذشته بنیاد مکن/ خالی خوش باش و عمر بر باد مکن».
سی و نه: خانم فاطمه معتمد آریا را هم خیلی دوست دارم. سال ۷۵ مجله «گزارش فیلم» جشنی گرفت که از ما دعوت شد در آن شرکت کنیم. در آن جشن من یک سررسید به خانم معتمد آریا دادم و گفتم: می شه برای من امضا کنید؟ گفتم من از بچه های تئاترم، گفتند: آدم تئاتر رو ول می کنه بیاد سینما!؟ کِیفش رو ببر.
چهل: همیشه نگاه من به آینده، روشن و امیدوارانه است.