بازیگری «من» را انتخاب کرد!
لعیا زنگنه متولد چهارده مرداد هزار و سیصد و چهل و چهار، از تهران، بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون، فارغ التحصیل لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر تهران، دوره دیده کلاس نقاشی، متاهل و عاشق فوتبال و تیم ملی آرژانتین است؛ بازیگری که با سریال «در پناه تو» ستاره شد و تا امروز این درخشش ادامه دارد. به مناسبت سریال «برادر جان» که این شب ها در حال پخش از شبکه ۳ سیماست، گفته های خواندنی لعیا زنگنه را با هم می خوانیم.
تهیه و تنظیم: عباسعلی اسکتی
عکس: امیرحسین بزرگ زادگان
*رشته تحصیلی من ادبیات نمایشی بود و از بازیگری متنفر بودم!
*در دانشگاه دوستان سال بالایی میگفتند بیا تئاتر کار کن، ولی تصور اینکه روی صحنه بروم، برایم باورکردنی نبود.
*جمشید بهمنی آمد و به من گفت، تو فقط بیا بنشین کنار صحنه. من هم رفتم و یک روز خودم را وسط صحنه دیدم، بینهایت احساس عجیبی بود، اصلا یک دنیای دیگری بود.
*یادم هست پلاتوهای آنجا، یعنی دانشکده سینما، تئاتر را تازه بازسازی کرده بودند و آنقدر حس غریبی بود که من میگفتم بچه ها کفشهایمان را دربیاوریم برویم داخل!
*دو، سه ماه بعد از ورودم به دانشگاه آنقدر شوکه شده بودم که میخواستم تغییر رشته بدهم. میخواستم بروم تدوین، ولی حالا خیلی خوشحالم که در آن مقطع جای درستی قرار گرفتم.
*رضا ایرانمنش مرتب سر صحنه به من میگفت، تو خیلی خوب بازی میکنی و من با خودم میگفتم این دیوانه است!
*آقای ایرانمنش به من گفت، غلامرضا رمضانی میخواهد یک کار بسازد و تو فقط بیا فیلمنامه را بخوان. من فیلمنامه را خواندم، مثل اینکه غیرعادی بود، چند برگ از وسط یکی از این دفترهای بزرگ قدیمیکندم و نشستم تمام اشکالات فیلمنامه را «به نظر خودم» پشت و روی این برگها نوشتم و بردم دادم به آقای رمضانی، آقای رمضانی گفت که نه، تو به درد ما نمیخوری!
*ستاره یعنی چی؟ آدم چطوری ستاره میشود؟ اینکه پرکار باشد؟ من میتوانم به جرات بگویم که هنوز روی همان موجی هستم که زیر پایم آمده، البته نه با پرکاری یا اینکه روی جلد مجلهها باشم، من این کار را نمیکنم.
*من نمیخواهم مانکن باشم یا شو بدهم، اینها انتخاب من نیست، میتواند انتخاب فرد دیگری باشد که قابل احترام هم هست، اما من آن کار را نمیکنم. اگر میخواهند بگویند استار نماندم، باشد، من نمیخواستم به آن معنی استار باشم.
*نسبت به ستاره شدن گارد ندارم، ولی میگویم اگر لازمهاش این است که دنیای خصوصیات را از دست بدهی، من این را دوست ندارم و این کار را نمیکنم. من با استار شدن مشکل ندارم، ولی دوست ندارم راجع به زندگی خصوصیام حرفی بزنم.
*من غارم را خیلی دوست دارم، دوستان صمیمیام میگویند که تو انگار یک دیوار دورت هست. انگار میترسم که مرا بشناسند، چون این اتفاق افتاده که دیوار دورم را برداشته ام و اجازه داده ام که به من نزدیک شوند و بعد عکسالعمل هایی دیدهام که آزرده ام کرده است.
*وقتی منِ بازیگر وارد دفتر کارگردانی میشوم که زنگ زده و به من پیشنهاد کار داده، اولین حرفی که میزند این است که اَه! خانم زنگنه، شما همیشه با این لباس میروید بیرون؟ و من فکر میکنم این آقا وقتی به یک بازیگر خانم زنگ میزند، انتظار دیدن دختری که لباس ساده پوشیده و کارهای عجیبی با صورتش نکرده ندارد، خب اذیت میشوم.
*فیلمنامه برایم از درجه بسیار بالایی برخوردار است. برای پذیرفتن هر نقش ابتدا باید گروه را دوست داشته باشم. حتی اگر کار هم ضعیف باشد، چنانچه ارتباط مناسبی با گروه برقرار کنم، حاضرم در فیلم حضور یابم.
*مدتی ایران نبودم، بنابراین تعداد فیلم های سینماییام محدود است و گزیده کار کردم.
*یادم است آن اوایل عکس من روی جلد یکی از مجلات چاپ شد و من دوست نداشتم و زنگ زدم، خیلی دانشجویی و ساده گفتم چرا عکس مرا چاپ کردهاید؟ گفت ای بابا خانم، از خدایتان باشد، بقیه به ما پول میدهند که عکسشان را چاپ کنیم!
*به عنوان یک بازیگر زن از اینکه اینقدر مراقب باشم که اتفاقات عجیب و غریبی نیفتد، اذیت میشوم.
*عاشق فوتبالم! نمیتوانید تصور کنید وقتی من فوتبال میبینم، چه ریختیام. اصلا یک آدم دیگر میشوم، شاید یکی از دلایلی که فوتبال را دوست دارم، همین است که کاملا زمان و مکان و همه چیز از یادت میرود و هر چیزی که چنین خاصیتی داشته باشد، حال مرا خیلی خوب میکند.
*من بازیگری را انتخاب نکردم و بازیگری من را انتخاب کرد. دوست داشتم نوشتن را ادامه دهم و میخواستم در زمینه ادبیات نمایشی فعالیت کنم، اما به سمت بازیگری کشیده شدم و خدا را هم شکر میکنم.
*فضای مجازی برای من ترسناک است و اصلا از جنس من نیست. اگر در مسیر خودش باشد، میتواند مفید باشد، اما برای من مثل این میماند که شما در خانه و حریم خصوصی ات هستی و کسی دارد از پشت پرده نگاهت میکند.
*بازیگری کار سختی است چون نباید دروغ بگویید.
*اعتقادی به جداسازی و دیوار ندارم. بین هنرها دیواری وجود ندارد. بدون توجه به واکنشها، من همانقدر که خودم را بازیگر میدانم، همانقدر و شاید بیشتر، یک نقاش میدانم، چرا که در دوران قبل از دانشجوییام، از دوران کودکی با نقاشی زندگی کردم و تمامی احساس کودکیام را با نقاشی بیان میکردم.
*همواره به مخاطبانم احترام میگذارم. من کارهایی تجربه کردهام که بسیار مدرنتر از سبک امپرسیون این تابلو هستند، اما همان دلشوره آقای «خاکدان» را نیز دارم. در بعضی از کارهایم که فیگوراتیو هستند، گاهی انسان را دفرمه میکنم و همیشه سوال «چرا اینچنین کردی؟» را میشنوم. احتمالا فکر میکنند طراحیام خوب نیست!
*شروع هنر مدرن را بسیار دوست دارم و میپسندم. به نظر من شاید این سبک امپرسیون همزمان، علمیترین و احساسیترین سبک تاریخ نقاشی و بسیار هم متنوع است.
*تمامی افسوس من این است که چرا «کمالالملک» با اینکه در پاریس و اروپا، در آغاز هنر مدرن حضور داشت و آثار «رامبراند» را برای تمرین کپی میکرد، چرا و چرا شیفته «انگر» شد و انگر را انتخاب کرد؟ «انگر» در نقاشی غرب هم راهی بنبست بود!
*دیده شدن اثر نقاش، جالب و هیجانانگیز است. استقبال از کار هنری و داشتن مخاطب یک ضرورت است. بهخاطر بازیگر بودنم شاید تابلوي من زیادتر دیده شود، اما دوست دارم مانند یک نقاش دیده شوم و کارم را نقد کنند. در این مرحله، اثر به واسطه خودش سرپا میماند و مورد توجه قرار میگیرد، زمان بهترین قاضی است.