از اینکه قرار نبود بازیگر شود تا آرزوی سرمربیگری پرسپولیس !
پژمان جمشیدی، متولد بیست شهریور هزار و سیصد و پنجاه وشش، تهران، بازیکن سابق فوتبال، تیم های پرسپولیس، سایپا و تیم ملی ایران، بازیگر تلویزیون ، تئاتر و سینما، با سریال « پژمان » چهره شد و تا امروز در فیلم های « لونه زنبور »، « آذر»، « ما همه با هم هستیم »، « تگزاس» و « خوب، بد، جلف » به نقش آفرینی پرداخته است، در این شماره به بهانه اکران « ایده اصلی » به سراغ پژمان جمشیدی با یک گل ملی رفته ایم و نکات خواندنی او را با هم می خوانیم.
تهیه و تنظیم: عباسعلی اسکتی
عکس: آزاده امیرخان
یک: بعد از سریال پژمان پیشنهاد سریال و تله فیلم خیلی زیاد داشت اما بهجای آنها ترجیح داد تئاتر کار کند و دلیلش همین آموزش دیدن و پیشرفت کردن بود.
دو: می گوید تئاتر هم جسارت میدهد و هم بازیگر را دائما محک میزند و به پیشرفتش کمک میکند، در تله فیلم و سریال میتوانست پول بیشتری بگیرد اما به سراغ تئاتر آمد که رشد کند.
سه: کلاس بازیگری نمی رود چون معتقد است همین کار کردن با کارگردانهای بزرگ تئاتر، خودش یک کلاس برای یادگیری است.
چهار: اگر هم کلاس برود به کسی نمیگوید.
پنج: دلیلش هم این است که با توجه به انتقادهایی که از او می شود اگر اعلام کند دارم کلاس بازیگری میرود بیشتر شبیه یک «شو» و نمایش میشود، انگار که میخواهد دهان منتقدان را ببندد.
شش: فیلم و تئاتر زیاد میبیند اما مطالعه نمیکند، البته گاهی کتاب میخواند اما کتاب های تئاتری نمی خواند.
هفت: استانیسلاوسکی را می شناسد!
هشت: می گوید برای این که از ابتدا شروع کنم و کلاسهای بازیگری را یکی یکی طی کند فرصت نداشته بنابراین باید به شکل پیشرفتهتر و به شکل «کپسولی» اینها را یاد میگرفته و حالا دارد همین کار را میکند.
نه: ادعا هم ندارد که قرار است بازیگر خیلی بزرگی بشود یا کار شاقی بکند اما حالا که در این مسیر قرار گرفته دوست دارد کم نگذارد و تا جایی که سقف توانایی اش است پیش برود.
ده: نمی داند سقف توانایی هایش کجاست چون تازه شروع کرده و باید پیش برود و ببیند چطور میشود، سهم او فقط این است که تلاش کند و بقیهاش دست او نیست.
یازده: همانطور که در فوتبال تمام تلاشش را گذاشت در تصویر هم همین کار را میکند و احساس میکنم چیزی شبیه «تناسخ» برای او رخ داده است، یعنی شرایطی پیش آمده که در یک موقعیت جدید و زندگی جدید قرار بگیرد.
دوازده: هیچ چیز را بیشتر از فوتبال دوست ندارد.
سیزده: فقط پدر و مادرش را بیشتر از فوتبال دوست دارد.
چهارده: بزرگ ترین آرزویش سرمربیگری در پرسپولیس است.
پانزده: کلاسهای مربیگری را طی کرده و سابقه مربیگری در تیمهای پایینتر و ردههای پایه را هم دارد.
شانزده: فوتبال را برای همیشه کنار نگذاشته است.
هفده: از نظر او بازیگری یک کار مقطعی است و خود بازیگرها هم میگویند بازیگری شغل نیست و ضمانتی وجود ندارد که همیشه کار کنید.
هجده: با اینکه نود درصد پیشنهادهایش را رد کرده اما در ماههای اخیر همیشه سر کار بوده است.
نوزده: برای مربیگری در تیم محبوبش می گوید باید مثلا یک موقعیتی پیش بیاید برای مربیگری در «لیگیک» که بشود از آنجا پیشرفت کرد.
بیست: قبل از اینکه بازیگر تئاتر شود خیلی زیاد تئاتر دیده است.
بیست و یک: از سال هشتاد به این طرف دارد با علاقه تئاتر میبیند.
بیست و دو: به شهادت بازیگرهای تئاتر دائم در سالنهای تئاترشهر تئاتر میدید، تنهایی!
بیست و سه: از تئاترهایی که دوست داشت یکی «همسایه آقا» بود، کار حسین کیانی که سیامک صفری بازی میکرد و شهرام حقیقتدوست و خانم سپاهمنصور و یکی دیگر هم «مرگ و شاعر» بود که پانتهآ بهرام و فرهاد قائمیان بازی میکردند. کارگردانش کورش مرادی بود.
بیست و چهار: کارگردانهای بزرگی هستند که آدم همیشه دوست شان دارد و پژمان جمشیدی در سینما کارهای رضا میرکریمی را خیلی دوست دارد، در طنز هم رضا عطاران را خیلی دوست دارد که از نظر او خودش بازیگر فوقالعادهای است.
بیست و پنج: می گوید مهران مدیری همیشه تیم بازیگران خودش را دارد. اما اگر پیش بیاید کار کردن با او افتخار است.
بیست و شش: در تئاتر محمد رحمانیان را خیلی دوست دارد.
بیست و هفت: خاطره اش از اولین ثانیه هایی که بازیگری را شروع کرد: اولین سکانس سریال پژمان بود. ما رج میزدیم ولی اتفاقا همان سکانس شد سکانس اول سریال. من وارد لوکیشن شدم و هیچکدام از عوامل را نمیشناختم. نه فیلمبردار، نه دستیارها، نه بچههای پشت صحنه. هیچکس. نمیتوانم توصیف کنم که چقدر به من سخت گذشت. هر دو نفری که با هم حرف میزدند فکر میکردم دارند درباره من حرف میزنند! بعدا که با بچهها دوست شدم اینها را بهشان گفتم. ولی خیلی آن روز سخت گذشت. خیلی!
بیست و هشت: البته قبل از آن در ساختمان پزشکان هم یکی دو دقیقه بازی کرده بود که از نظر او چیز خاصی نبوده است.
بیست و نه: پیمان قاسم خانی او را دعوت می کند که یکی دو دقیقه در نقش خودش بازی کند و برود.
سی: یک بار هم زمانی که مهران مدیری «شبهای برره» را میساخت. پیمان قاسمخانی گفته بود بیاید یک سکانس بازی کند که رفت در باغ سعادتآباد و تست گریم هم شد اما ترسید بازی کند، فرار کرد! بعد زنگ زد از پیمان قاسم خانی عذرخواهی کرد!
سی و دو: از بین فوتبالیست ها فکر می کند حامد کاویانپور استعداد بازیگری دارد.
سی و سه: از نظر او حامد خیلی طناز است، نمیداند بازیگر موفقی می شود یا نه ولی درباره طنزش حرف میزند که طنز جذاب و خوشلولی است.
سی و چهار: شهرت خیلی برایش مهم نیست ولی این خیلی خوشحالش میکند که حرفهایی که همیشه میگفته و شنیده نمیشد الان شنیده میشوند. خیلی از اعتقاداتی که داشته و چیزهایی که میگفته، حالا تازه خریدار پیدا کرده است.
سی و پنج: در بازیگری الگوی خاصی ندارد.
سی و شش: در فوتبال هم الگویی نداشت ولی عاشق مارادونا بود.
سی و هفت: بازیگرهای محبوبش زیاد هستند، می گوید بازیگر خوب زیاد داریم. اول از همه یاد پرویز پرستویی میافتد که همه دوستش دارند. شهاب حسینی را هم دوست دارد.
سی و هشت: تکراری ترین سوالی که در مصاحبه ها از او می پرسند: «سینما را بیشتر دوست داری یا فوتبال؟»
سی و نه: می گوید هر جا که پای پول و شهرت در میان باشد حتما باندبازی هم وجود دارد.
چهل: می گوید زمانی که ما در تیمهای پایه بازی میکردیم یادم نمیآید یک مربی آمده باشد بگوید هزار تومان به من بده و واقعا هم عالی بودند بازیکنهای آن زمان، بینظیر بودند.
چهل و یک: به نظر او بازیهای جوانان و امید تهران در آن دوران به جذابیت بزرگسالان بود.
چهل و دو: در مسیر پیشرفت هیچوقت باج نداده است.
چهل و سه: می گوید اکییپ خوبی در فوتبال داشته اند، اکیپی بودند که واقعا خوب بودند، همهشان طبق روال میرفتند تیم ملی نوجوانان و بعدش جوانان و… الی آخر.
چهل و چهار: در مقطعی با علی کریمی سر تمرین می آمد، او از کشاورز آمد پرسپولیس و کریمی از فتح، هر دو از لیگ یک آمده بودند، علی کریمی ماند و اوج گرفت و به او بازی نمیرسید، پس رفت سایپا و دوباره برگشت پرسپولیس.
چهل و پنج: در سایپا شاگرد حمید علیدوستی بود و پیشرفت فوتبالش را مدیون او است.
چهل و شش: در کشاورز شاگرد سیروس قایقران بود.
چهل و هفت: سیروس قایقران از پژمان خوشش نمیآمد. سال هفتاد و چهار که او درجوانان کشاورز بود قایقران اصلا از او خوشش نمیآمد.
چهل و هفت: چند بار روبه روی بزرگها بازی کردند و او خیلی خوب بازی کرد. یک شب از باشگاه به او زنگ زدند که فردا برای بازی تیم بزرگسالان باید بیایید استادیوم آزادی و روی نیمکت بنشینید، بازی جامحذفی با سپیدرود رشت، تا صبح نخوابید!
چهل و هشت: رفت برای بازی و گل هم زد، چهار هیچ بردند و گل چهارم را با قیچی برگردان زد، صورتش زخم شده بود، آقای قایقران آمد نگاه کرد و گفت: «برای شروع چیزی نیست» این دقیقا جمله مرحوم قایقران بود و بعدش با پژمان خوب شد.
چهل و نه: بعد از آن بازی با استقلال علیرضا منصوریان دقیقه هفتاد و پنج گل زد و آنها عقب افتادند، دقیقه هفتاد و هشت او را به زمین فرستاد و دقیقه هشتاد و پنج گل مساوی را زد.
چهل و نه: می گوید خیلی کوچولو بودم!
پنجاه: اولین عکسی که از او چاپ شد بعد از همان بازی بود، ابرار ورزشی عکس سیاه و سفید و کوچکش را کنار منصوریان زده بود.
پنجاه و یک: بیست تا از آن روزنامه خرید، یک حالی بود از این که عکسش کنار علی منصوریان بود.
پنجاه و دو: جالب این است که بعد از بازی روی رکاب مینیبوسی رفت خانه که تماشاگرها را از استادیوم میبرد، خانهشان گوهردشت کرج بود، کنار اتوبان کرج، ساکش روی دوشش بود، دست بلند کرد و مینیبوسی که از استادیوم میآمد سوارش کرد، مینی بوس پر بود از هواداران استقلال، او هم می نشیند روی رکاب، همه استقلالیها تف و لعنت میفرستادند که ببین کارمان به کجا کشیده از یک بچه گل میخوریم. نمیدانستند آن بچه پژمان جمشیدی است در همان مینی بوس!
پنجاه و سه: هفته بعدش در مسیر گوهردشت تا استادیوم از مسافرهای مینیبوس کرایه جمع کرد!
پنجاه و چهار: می گوید الان پنجاه درصد از فوتبالیستهای هم نسل او ماشین ایرانی سوار میشوند.
پنجاه و پنج: می گوید هیچ وقت هوشِ بیزینس نداشته و کار دیگری هم نمیکند. مبلغی دارد در بانک که از درآمدش استفاده میکند.
پنجاه و شش: اصلا به بازیگر شدن فکر نکرده بود که بخواهد به درآمدش فکر کند، اصلا قرار نبود بازیگر شود.
پنجاه و هفت: درباره خوانندگی می گوید از اول فکر میکرد تنها کاری که قرار است بعد از فوتبال انجام بدهد همین موسیقی است، از سال هشتاد و نه در حال جمع کردن یک آلبوم است که مجوز ترانههایش کمی به مشکل خورد و دو سال طول کشید، حالا آلبوم آماده است اما او برای انتشارش دو به شک است.
پنجاه و هشت: یک تک آهنگ همراه با محمدرضا هدایتی چند وقت قبل به درخواست علی ضیا خواندند برای تیتراژ برنامهاش و بعد یکی دو تا آهنگ دیگر هم اجرا کرد، هر کاری کرده سعی کرده کیفیتش راضیکننده باشد.
پنجاه و نه: معتقد است تحصیلات در موسیقی چندان ملاک نیست.
شصت: می گوید حتی یک سر سوزن هم برای فوتبال کم نگذاشته اما قسمتش نبوده به خیلی چیزها برسد که دیگران رسیده اند.
شصت و یک: هیچوقت در مورد خودش کلمه «استثنا» به معنای خوب بودن را به کار نمیبرد. بلکه به معنای «تکاتفاق» میگوید.
شصت و دو: می گوید بعد از «پژمان» همه واکنشها مثبت بود، خیلی از اهالی سینما به من زنگ زدند و تبریک گفتند، حتی کسانی که نمیشناختم، مثلا برای تماشای یک تئاتر از بهاره رهنما رفته بودم، تهمینه میلانی و ابوالحسن داوودی و هنگامه قاضیانی هم آنجا بودند، نمیدانید برای من چه میکردند، آنقدر به من محبت کردند که خجالت کشیدم.
شصت و سه: فقط از یک چیز ناراحت میشود که آن هم فقط مربوط به شخص خودش نیست. می گوید شما صفحههای مجازی و شبکههای اجتماعی را نگاه کنید، حتی صفحه آدمهای معمولی. یک مطلب یا عکسی گذاشته شده و زیر آن چندین و چند تا پیام هست. بخوانید ببینید چند تا از این پیامها به مطلب اصلی ربط دارند! ببینید چقدر بیدلیل آدمها را قضاوت میکنیم. یک جامعهای شدهایم که همه همدیگر را قضاوت میکنیم. آن هم با بدترین لحن ممکن!
شصت و چهار: بعد از پخش سریال پژمان پنج هزار کامنت را جواب داد! سعی کرد جواب همه را بدهد و این روزها شاید فرصت نکند همه را جواب بدهد ولی حتما همه را میخواند.
شصت و پنج: در پاسخ منتقدانش که می گویند شاید جای یک نفر دیگر را گرفته باشی می گوید: خب اینطوری باشد همایون شجریان هم جای یک نفر را گرفته، رضا یزدانی هم جای یک نفر را گرفته، یعنی الان همین من یک نفر زیادیام و جای دیگران را اشغال کردهام؟ به نظر من هیچکس نمیتواند جای دیگری را بگیرد، هر کسی جای خودش را دارد اما آدمهایی که دائم غر میزنند هیچوقت به جایی نمیرسند، من هیچوقت نگفتم چرا مهدویکیا رفت آلمان و من نرفتم. هیچوقت نگفتم چرا جام جهانی نرفتم، در حالی که خیلی هم زحمت میکشیدم، به جرات میگویم در میان همنسلهای من کمتر کسی به اندازه من تمرین میکرد. روزی ۵بار تمرین میکردم. هم با تیم، هم اختصاصی. روز عید تا ۳دقیقه قبل از سالتحویل توی پارک روبهروی خانهمان میدویدم.
شصت و شش: هنوز در بازیگری کسی نیستم که بخواهم به این موضوع فکر کنم. معتقد است من جایگاهی در بازیگری ندارم و همین فردا هم اگر بگویند برو، میروم .