سید شهاب الدین حسینی تنکابنی (زاده ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران) هنرپیشه سینما و تلویزیون، مجری، کارگردان و گوینده ایرانی است.
شهاب حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار، سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. وی در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ با ایفای نقش در فیلم «فروشنده» به کارگردانی اصغر فرهادی، توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. همچنین او خرس نقرهای بهترین بازیگر مرد جشنواره بینالمللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به همراه گروه بازیگران «فیلم جدایی نادر از سیمین» کسب کرد.
در خبرهای منتشر شده شنیده می شود که شهاب حسینی به همراه همسر و فرزندانش به آمریکا سفر کرده تا بتوانند گرین کارت این کشور را دریافت کنند.
تسهیلاتی که بعد از روی کار آمدن باراک اوباما در صدور گرین کارت برای آن دسته از سینماگران ایرانی که نامزد یا برنده جایزه از جشنواره فجر شدند به وجود آمد، سبب ساز آن شد که در سال های گذشته کم نباشند سینماگرانی از ایران که به تنهایی یا به همراه خانوادهشان اقامت آمریکا را دریافت کنند.
با هم نکاتی خواندنی از این بازیگر محبوب را مرور می کنیم:
- او اولین فرزند خانواده است و یک برادر و دو خواهر دارد.
- حین تولد ۳ کیلو و ۷۰۰ گرم وزن داشت. ساعت به دنیا آمدنش هم ۳ و ۳۰ دقیقه نیمه شب بود.
- پدر و مادرش در جوانی ازدواج کردند.
- آنها وقتی شهاب را به دنیا آوردند که سرگرم جمع و جور کردن زندگی شان بودند.
- اصلیت او به تنکابن مازندران برمیگردد.
- در خانواده پدری نوه اول بود. ارتباطش با فامیل مادرش بیشتر بود تا با اقوام پدر.
- دوران کودکی اش به شیطنت های مختلف با پسربچه ها گذشت. مادرم می گفت او پسر شری بود. روزی که به خاطر سربازی سرش را با نمره ۴ اصلاح کرد، دید که سرش از ۹ ناحیه شکسته است. با توجه به اینکه زمان وقوع ۵-۴ مورد از این شکستگی ها را به خاطر نمی آورد، باید آنها را به دوران کودکی اش نسبت داد. جز سر، از نواحی دیگری همچون صورت و دست و پا هم بارها دچار جراحت های مختلف شد.
- دانش عمومی خود را تا حدودی خیابانی می داند و محصول رفاقت با هم محلی ها.
- کودکی اش در حد فاصل میان دو خیابان هاشمی و سپه غربی گذشت.
- دوستی داشت به نام رضا که هم خیلی صمیمی بودند و هم به صورت متوالی با هم کتک کاری می کردند. ضمن آنکه اهل دوستی با بزرگ تر از خودش بود، ولی مایل بود از رفقا، به خصوص در مسائل مختلف، درس بگیرد.
- دوست نداشت قلدر محل باشد. با این حال همیشه در جمع بچه محل ها به حساب می آمد.
- اول دبستان را در مدرسه بامداد نو گذراند. سال بعد به خاطر کار مادرش به خرم آباد نقل مکان کردند؛ او امدادگر سیار بود. سال های دوم، سوم و چهارم را در خرم آباد خواند. دوران بسیار بدی برایش بود. از جنگ تحمیلی خاطرات ناراحت کننده ای در ذهنش باقی مانده است. آن موقع این طور احساس می کرد که عراقی ها با کشتن مردم بی سلاح تفریح می کنند.
- حضور در یک محیط جنگی، دوری از تهران و اکثریت فامیل به انضمام نگرانی هایی که به خاطر شغل مادرش در آنجا متوجه شان بود، باعث شد تا در بازگشت به تهران احساس غریبی کند و در کلاس پنجم، شاگردی آرام و گوشه گیر باشد.
- معلمی که بیشتر از بقیه معلم های دوره ابتدایی دوستش داشت، معلم کلاس پنجمش بود.
- در ابتدایی دانش آموز متوسطی بود و هیچ گاه مبصری را تجربه نکرد.
- نوجوانی اش حول و حوش خیابان فاطمی گذشت.
- دوران راهنمایی که از کودکی درآمده بود، می خواست شبیه بزرگ ترها رفتار کند. همین تغییر وضعیت به شدت روی درس خواندنش تاثیر گذاشت و باعث شد افت کند.
- سال دوم راهنمایی بود که در درس های ریاضی، علوم و عربی کارم به شهریورماه کشید.
- در راهنمایی نیز ورزشش فوتبال بود و این بار طعم مبصری را چشید.
- سال سوم او را مبصر کلاس کردند.
- نزدیک امتحانات ثلث سوم سال سوم دبیرستان بود که به شدت دچار بیماری یرقان شد. حالش به قدری خراب بود که نمی توانست از خانه خارج شود. معده ام حتی آب خوردن را هم پس می زد. به خاطر بیماری نتوانست در امتحانات شرکت کنم. به همین خاطر سال سوم را دوبار خواند و سرانجام دیپلم را با معدل تقریبا خوبی گرفت.
- هرقدر بزرگ تر می شد، دایره ارتباطاتش گسترش می یافت. درنتیجه به تمایل برخی بچه ها برای انجام کارهای خلاف پی برد. در آن دوره یکی از بهترین دوستانش را به خاطر اعتیاد به مواد مخدر از دست داد.
- آنقدر به خودش اطمینان داشت که فقط در کنکور سراسری شرکت کرد. مطمئن بود که قبول می شود، اما نشد.
- سال بعد در دانشگاه آزاد جواز ورود به رشته بازیگری را به دست آورد. اما آن موقع چون این حرفه برایش مطرح نبود، صبر کرد تا نتایج سراسری هم مشخص شود. با قبولی در رشته روانشناسی به دانشگاه سراسری نقل مکان کرد.
- دو سال درس خواند و بعد انصراف داد.
- عمویش مقیم کانادا بود. قصد داشتم هرچه سریع تر به او برسد و در کانادا ادامه تحصیل بدهد. همین تصمیم باعث شد تا درس را نیمه کاره رها کند.
- حسینی در سال ۱۳۷۴ با پریچهر قنبری ازدواج کرد.
- فرزند اولشان به نام محمدامین در زمستان ۱۳۸۲ و فرزند دومشان به نام امیرعلی در تابستان ۱۳۹۰ به دنیا آمدند.
- فعالیت شهاب حسینی با گویندگی در رادیو آغاز شد و در سال ۱۳۷۷ با اجرا در تلویزیون کارش را ادامه داد.
- در سال ۱۳۷۹ با سریال «پس از باران» پا به عرصه بازیگری گذاشت.
- وی در سال ۱۳۸۰ با بازی در فیلم «رخساره» ساخته امیر قویدل وارد سینما شد.
- در سال ۱۳۹۲ کارگردانی را با فیلم «ساکن طبقه وسط» آغاز کرد. فیلم، داستان مردی را روایت میکند که با ورودش به یک ساختمان جدید، اتفاقات تازهای در زندگی او رخ میدهد.
- حسینی در اولین اثر خود در مقام کارگردان، به عنوان بازیگر نیز در این فیلم به ایفای نقش میپردازد. وی علاوه بر کارگردانی، در ساکن طبقه وسط نقش ۳۸ شخصیت متفاوت را بازی میکند که به نوعی یک رکورد جهانی به حساب میآید.
- «خورشید نیمه شب» نخستین فعالیت شهاب حسینی در زمینه تهیه کنندگی به کارگردانی شبیر شیرازی است که در مهرماه سال ۱۳۹۴ اتفاق افتاد.
- وی که جایزه بهترین بازیگری کن ۲۰۱۶ را دریافت کرده بود، مدتی قبل از رفتن، حضوری کوتاه در فیلمی با عنوان «لابی» به کارگردانی جوانی به نام محمد پرویزی داشت.
- او برای بازی در فیلم «فروشنده» موفق به کسب نخل طلایی بهترین بازیگر مرد جشنواره شد.
- وی پس از دریافت جایزه بهترین بازیگر جشنواره کن گفت: مطمئنم روح پدرم الان نظاره گر من است. از فرهادی و علیدوستی تشکر می کنم، این جایزه را از مردم دارم، پس به آنها تقدیم می کنم.
- شهاب حسینی در گزارش و گفتگویی با تلویزیون اوسیدیسی، از اهداف سفرش به آمریکا میگوید، افت کیفیت سینما به اعتقاد او در سالهای اخیر، پرسش و پاسخ با تماشاگران ایرانی مقیم آمریکا و همچنین تاسیس یک کمپانی سینمایی، و بالاخره کار با اصغر فرهادی.
- او در این گفتگوها به علاقهاش به «ژانر سینمای عارفانه» اشاره میکند که به اعتقاد وی، دری به دنیای دیگر میگشاید. او ادعا میکند غنای فکری در فیلمهای سینمای جهان کمتر شده و فیلمها چیزی برای عرضه ندارند و در برابر آن، از «گنج ایرانی» میگوید. از موفقیت تئاترش در ایران حرف میزند و این که او به عنوان یک «توریست» به آمریکا نیامده، بلکه یک «فرهنگ دو هزار و پانصد» ساله را به این جا آورده است: «از غرب فلسفه بار میزنیم می آوریم شرق و از شرق بار میزنیم میآوریم غرب».
- حسینی از تاسیس یک کمپانی فیلمسازی در آمریکا میگوید و این که: «دوست دارم ادامه فعالیتام را در عرصه سینما، روی این طرف متمرکز کنم».
- او همچنین درباره کار کردن با اصغر فرهادی، به مجری این تلویزیون گفت: من اصغر فرهادی را از بیست و پنج سال پیش، از زمانی که در دانشگاه کار تئاتر میکرد میشناسم. اصغر فرهادی آن عشق اولیه را که انگیزه ادامه دادن آثار هنری است، حفظ میکند. متد اولیهاش بر اساس همان تمرینهای دانشجویی دانشگاه هنرهای زیباست. ما درباره الی… و جدایی نادر از سیمین را خیلی دانشجویی، تمرین تئاتری کردیم.
- شهاب حسینی طی سخنانی با اشاره به اتفاقاتی که برای وی بعد از کسب جایزه جشنواره فیلم کن رخ داده است، گفت: من تصور میکردم هر جایزه جهانی برای کسی که آن جایزه را میگیرد، یک خوششانسیهای میآورد و باعث شروع یک دوره طلایی در فعالیت هنری برنده جایزه میشود، اما اشتباه فکر میکردم.
- وی ادامه داد: از زمانی که به ایران بازگشتم کسب این جایزه برای من خوشیمن نبوده است، و با چالشها و حواشی فرسایندهای مواجه بودم.
- همچنین در ادامه گفت: این روزها رگبارهای غمانگیزی را سپری کردم، ولی امشب نسیمی از مهر و محبت به من وزید و جان گرفتم و تا جان در بدن دارم برای سربلندی ایران و انسان ایرانی تلاش میکنم.
- همسر شهاب، پریچهر قنبری، در مورد زندگی با وی می گوید: خودم را از شهاب جدا نمی دانم. در این سال های زندگی مشترک، ما با هم بزرگ شدیم. هر اتفاقی که برای او می افتاد، من در کنارش بودم و از همراهی با او لذت می بردم.
- همسر شهاب، حسینی را بهترین پدر دنیا می داند.
- شهاب حسینی از نحوه آشنایی با همسرش چنین می گوید: ۲۲ ساله بودم که با بچه های تئاتر دانشگاه تهران کار می کردم. تا قبل از این که همسرم را ببینم، قصد ازدواج نداشتم تا این که روزگار ما را در برابر هم قرار داد. به او پیشنهاد آشنایی دادم، اما همسرم هیچ اعتقادی به اینگونه دوستی ها و آشنایی ها نداشت و گفت اگر کسی واقعا عاشق است و تمایل قلبی برای رسیدن به دختر مورد علاقه اش دارد، باید در این راه صادقانه گام بردارد، بنابراین موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم و مصمم به ازدواج شدم. بعد از ۴-۳ ماه نامزدی، عقد کردیم و بعد از ۳ سال من سیدشهاب الدین ۲۲ساله و پریچهر ۱۵ ساله زندگی مشترکمان را با تمام کم و کاستی هایش شروع کردیم و تا امروز باوجود همه سختی ها و فراز و نشیب ها در تمام مدت در کنار هم بودیم.