امروز : یکشنبه ۲ دی ۰۳ - Sunday 22nd December 24

مصاحبه با حسام منظور در نیمه اول دی ماه 1397 - کلبه سرگرمی و کولاک

حسام منظور اين روزها اولين مجموعه تلويزيوني اش «بانوي عمارت» را كه با استقبال خوب مخاطبان همراه شده، روي آنتن دارد. با بهترين بازيگر سال نود و پنج تئاتر ايران در روز ميلادش گفتگويي مفصل داشته ايم كه با هم مي خوانيم.

 

سريال «بانوي عمارت» چه حرفي براي گفتن دارد؟

من فكر مي‌كنم بانوي عمارت يكي از مهمترين پروژه هاي تلويزيون در سال‌هاي اخير بوده و زمان زيادي براي نگارش و كار پ‍ژوهشي و فيلمبرداري اين سريال انجام شده است. كار بسيار دشواري بود. گروهي بوديم كه تلاش كرديم كاري را ارائه بدهيم در شان و منزلت مخاطب ايراني. الان چند قسمتي از اين سريال پخش و با استقبال مخاطبان مواجه شده و بازخوردهاي مردم بسيار خوب بوده است. سريالي نبوده كه همين طوري ساخته شود براي اينكه وقت مردم را پر كند. اين سريال در عين حال كه به يك قصه عاشقانه و روابط بين انسان ها در بستر تاريخ مي‌پردازد، مفاهيم خيلي عميقي را مطرح مي‌كند، البته سريال، يك سريال تاريخي مطلق نيست، در بستر تاريخ اتفاق مي‌افتد، اما بيشتر دارد مناسبات انسان ها را نشان مي‌دهد و خيلي موشكافانه به خود تاريخ نمي پردازد. حالا بايد ديد در ادامه، واكنش مردم نسبت به اين مجموعه به چه صورت خواهد بود.

 

 استقبال مخاطب تا امروز چگونه بوده است؟

استقبال، كم نظير و شايد بتوانم بگويم بي نظير بوده است. خود من تصور مي‌كردم اين سريال با اقبال مواجه شود، چون در توليد آن خيلي زحمت كشيده شده است. با وسواس كار شده و توليد اين كار با تلاش و همت زيادي همراه بوده است. در اين چند قسمتي كه پخش شد، واكنشن مردم شگفت انگيز بوده است، بهتر هم مي‌شود و اين خستگي گروهي كه اين كار را ساخته اند، از تنشان بيرون مي‌كند، چون ما وابسته به مردم هستيم، يعني يك هنرمند و بازيگر بدون مردم هيچ حرفي براي گفتن ندارد. اگر مردم ما را دوست نداشته باشند، هيچي نيستيم، بنابراين اگر كاري را مردم دوست داشته باشند، بزرگترين موفقيت براي يك بازيگر و هنرمند است.

 چه شد كه بازي در اين نقش را پذيرفتيد؟

در سال هاي گذشته من هميشه در تلويزيون كم كار بوده ام. بيشتر متمركز روي تئاتر بوده ام، چون حرفه اصلي من بازيگري تئاتر است. وقتي اين كار به من پيشنهاد شد و اسم آقاي عزيزا… حميد ن‍ژاد به عنوان كارگردان به ميان آمد، خيلي هيجان زده شدم. با ايشان و آثار قبلي شان آشنا بودم. ايشان از فيلمسازهاي تراز اول كشور هستند. درست است كه خيلي كم كار بوده اند، ولي معدود كارهايي هم كه ساخته اند، كارهاي ماندگاري بوده است. وقتي اسم ايشان آمد، به اندازه كافي هيجان زده شدم و بعد كه رفتيم براي ملاقات، گفتگوي كوتاهي بين ما صورت گرفت و ايشان حضور من را تاييد كردند. فيلمنامه را كه خواندم، هيجان زده شدم. اصولا خيلي حوصله خواندن فيلمنامه را ندارم، ولي وقتي بيست قسمت اول اين فيلمنامه را به من دادند، مثل يك رمان، شب تا صبح خواندم. آنقدر دقيق و مهندسي شده بود كه اشتياق من براي بازي در اين كار بيشتر شد. به عنوان يك بازيگر هيچ وقت از تجربه كردن نمي ترسم. در دو دهه گذشته كه تئاتر بازي كرده ام، هميشه نقش هاي متفاوت كار كرده ام و خودم را هيچ وقت در يك چارچوب قرار نداده ام كه آن را تكرار كنم. نقش متفاوتي بود، نقش يك شازده قجري كه من حتي در تئاتر هم اين را بازي نكرده بودم و براي من يك چالش جديد بود. همه اين المان ها باعث شد كه نقش را بپذيرم.

 تلويزيون ريزش مخاطب داشته است؟

قطعا! من جاي ديگري هم اين را عنوان كرده ام. ما اگر مي‌خواهيم پيشرف كنيم، بايد نقص‌هايمان را بپذيريم. چيزي كه مشخص است، ما در بحث سريال سازي و ايجاد سرگرمي براي مردم حتي از كشورهاي همسايه حتي عقب افتاده ايم. اولين جنبه اي كه هنر دارد، سرگرمي است. ما اين را فراموش كرده ايم. آثار هنري، سينمايي و تلويزيوني بايد سرگرم كننده باشند و در مرحله دوم آموزنده و پيامي داشته باشند. اول بايد فرم براي ما مهم باشد، يعني بايد اول فرمي ارائه بدهيم كه تماشگر بنشيند پاي تلويزيون و كانال را عوض يا تلويزيون را خاموش نكند، بعد مي‌توانيم پيام اخلاقي هم بدهيم. آثار تلويزيون در سال هاي گذشته همه شبيه به هم شده اند و دارند راجع به يكسري موضوعات تكراري حرف مي‌زنند. مردم حق دارند خسته شوند، چون ما داريم تكرار مي‌كنيم. در طرح موضوعات بايد شجاعت داشته باشيم. برويم سراغ درام هايي كه كمتر به آن پرداخته شده است. ما آنطور كه بايد به درام تاريخي نمي پردازيم، درام معمايي نداريم، اكثرا درام هاي خانوادگي داريم كه آنها را هم غالبا خوب نمي سازيم و اين باعث مي‌شود كه عقب مي‌افتيم. كشورهاي همسايه گوي سبقت را از ما ربوده اند، در حالي كه از ما عقب تر بودند. زماني كه سينماي قدرتمندي داشتيم، اينها اصلا كجا بودند؟ با شما موافقم، ما ضعيف عمل كرده ايم و نمي توانيم كتمان كنيم. با كتمان كردن و پاك كردن صورت مسئله چيزي درست نمي شود.

 

 چرا از اين همه فعاليت هنري، بازيگري را انتخاب كرديد؟

من معتقدم همه آدم ها در درون خودشان قصه اي دارند، من، شما، آن آقا كه آنجا نشسته. هدف اين است كه بتوانيم اين قصه را به زيبايي تعريف كنيم. من قصه ام بازيگري بوده است. از بچگي اين علاقه را به هنر، ارائه و نشان دادن داشته ام و كم كم با بالا رفتن سن، در من اين احساس پخته تر شده. جايي تصميم گرفتم وارد دانشكده شوم و جدي تر دنبال كنم. هميشه فكر مي‌كردم هر كاري مي‌كنم، بايد خيلي علمي و درست باشد. براي همين دانشكده را انتخاب كردم و رفتم بازيگري را در دانشكده خواندم. وارد تئاتر شدم، چون احساس مي‌كردم تئاتر است كه مي‌تواند آن قابليت ها را كه لازم است، به بازيگر ارائه بدهد. اين شد كه بازيگر شدم.

 شما يك تئاتري اصيل هستيد، وضعيت امروز تئاتر را چگونه ميبينيد؟

راجع به تئاتر در سال هاي گذشته خيلي صحبت كرده ام و به اين نتيجه رسيده ام كه اتفاق خاصي مي‌افتد. در تئاتر ايران روز به روز شرايط عجيب‌تر مي‌شود. در دهه هشتاد تئاتر ما داشت به شكوفايي مي‌رسيد. تئاترهاي خوبي اجرا مي‌كرديم و در سطح بين‌المللي كارهاي خوبي داشتيم، ولي بعد از مدتي تئاتر ما دچار ركود شد. نه فقط در تئاتر، بلكه كلا مخالف پروژه خصوصي سازي هنر هستم. اين خصوصي سازي ما را خيلي ماركت مي‌كند و در ماركت، هنر جاي خودش را به اين مي‌دهد كه بفروشيم! من خيلي با اين مسئله مخالف هستم که پول در هنر مهم است، ولي همه چيز نيست. يك بعدي از هنر مخصوصا در تئاتر معناست كه تئاتر ما دچار معناباختگي شده است. به خاطر همين رقابت ماركتينگ، نمايش هاي يكماهه روي صحنه مي‌بريم، در حالي كه سابق بر اين شش ماه تمرين مي‌كرديم تا يك اثر قابل احترام داشته باشيم، ولي وقتي همه چيز ماركت مي‌شود، ديگر معنا معني ندارد، فروش بيشتر اهميت دارد. براي همين من خيلي از وضعيت امروز تئاتر راضي نيستم.

 با حضور سلبريتي ها در تئاتر موافق هستيد؟

مشكل ما الان وجود سلبريتي ها يا عدم حضور سلبريتي ها نيست. من با اين تعاريف مشكل دارم. شما يا بازيگر هستيد يا نيستيد. به مثلا آلپاچينو نمي گويند سلبريتي، به رابرت دنيرو نمي گويند سلبريتي، اينها بازيگر هستند و فرقي با بازيگري كه در سطح ديگري كار مي‌كنند ندارند. سلبريتي ها و چهره هاي معروف تر، ضرورت گردش اقتصادي هنر هستند. مشكلي با آنها ندارم، مشكل از تفكر خصوصي سازي است. اگر يادت باشد در دهه هشتاد و زماني كه تئاتر دولتي بود هم سلبريتي ها حضور داشتند. مشكل را در مديريت مي‌بينم، مشكل را مديريتي مي‌بينم كه بدون اينكه جوانب كاري را كه دارد مي‌كند در نظر بگيرد، ناگهان سياستي را مي‌آورد و همه چيز را تغيير مي‌دهد. اين موضوع تبعاتي دارد كه اگر محاسبه نشود، اتفاقي مي‌افتد كه الان افتاده. هر شب نزديك به صد تئاتر روي صحنه مي‌رود، ولي خيلي به ندرت تئاتر خوب مي‌بينيم. در صورتي كه زماني هر شب هشت تئاتر روي صحنه مي‌رفت، ولي شما مي‌توانستيد سه تئاتر خوب ببينيد. هر كسي الان پول داشته باشد، مي‌تواند تئاتر روي صحنه ببرد يا فيلم بسازد و اين يك آسيب جدي است.

 

 تجربه تدريس چگونه است؟

در دانشگاه آزاد بازيگري درس مي‌دهم. تدريس هميشه براي من جذاب بوده است، براي اينكه وقتي من درس مي‌دهم، خودم هم ياد مي‌گيرم، چون مجبور مي‌شوم دائم به روز شوم، كتاب بخوانم و فيلم ببينم. بايد براي دانشجوهايم چيزي داشته باشم ارائه بدهم. به خاطر همين خودم بيشتر از دانشجوهايم ياد مي‌گيرم. تدريس را دوست دارم و سعي مي‌كنم هر ترم حداقل يك كلاس را به دانشگاه بروم.

 به عنوان يك استاد دانشگاه از شما ميپرسم، اين همه هنرجوي نمايش، آينده اي دارند؟

سوال خيلي مهمي است، حالا من سوال شما را با يك سوال جواب مي‌دهم، مگر بقيه آينده اي دارند؟ همه آدم هايي كه عمران يا حسابداري مي‌خوانند، آينده اي دارند؟ خب تئاتر نخوانند چكار كنند؟ به نظر من يك مادر كه خانه دار است و تئاتر خوانده، بهتر فرزندش را تربيت مي‌كند و اين باعث مي‌شود كه به مرور جامعه ما جامعه فرهنگي بشود. آن خانم يا آقا ممكن است بيايند تئاتر بخوانند و بعد بروند سراغ شغل ديگري، ولي قطعا وقتي مي‌روند در شغل ديگري، آدم هاي بهتري هستند، آدم هايي كه با احساس تر هستند. هميشه براي اينكه آن تك ستاره ها را پيدا كنيد، نياز داريد تعداد زيادي را بياوريد، آموزش بدهيد و غربال بشوند. هرچقدر جذب افراد را زيادتر كنيد، به همان مقدار امكان اينكه در ميان آنها آدم نخبه تري را پيدا كنيد، بيشتر است.

 بازيگري داريم كه ماندگار شود؟

منظورت در اين نسل است؟ بله، هستند. بازيگرهاي خوب هستند. من فكر مي‌كنم بازيگرهاي نسل ما نسبت به نسل قبل حداقل يك پله بازيگري را جلو برده اند. اين را مي‌پذيرم كه آثار نسبت به فيلم هايي كه در دهه شصت مي‌ساختيم، ضعيف تر شده. ما در دهه شصت هزاردستان، سربداران و كوچك جنگلي داشتيم و مجموعه‌هايي كه امروز مي‌سازيم كجا؟ اثر ضعيف تر شده، ولي بازيگري رو به جلو حركت كرده است. اينكه ماندگار مي‌شوند را من نمي توانم بگويم و نسل هاي بعد مي‌توانند بگويند. بايد ده، بيست سال بگذرد و ببينيم آيندگان در مورد ما اينگونه حرف مي‌زنند يا نه.

 شما به ماندگاري فكر ميكنيد؟

من به اين چيزها خيلي فكر نمي كنم. من به اين فكر مي‌كنم كه كارم را در عصري كه دارم زندگي مي‌كنم، درست انجام بدهم. اين براي من از همه چيز مهمتراست. فكر نمي كنم هيچ هنرمندي به ماندگاري فكر كند. هنرمند كارش خلق است و اينكه ماندگار مي‌شود يا نه، به قضاوت مردم ربط دارد، نه به خود هنرمند. چيزي كه مهم است اين است كه مردم بايد هنر هنرمند را دوست داشته باشند. اگر دوست نداشته باشند، هنرمند باخته است. هرچقدر هم باسواد و  تكنيكال و فنون مختلف را بلد باشد، تا زماني كه مردم او را دوست نداشته باشند، باخته است، چون مردم تعيين كننده هستند.

 نظر مخاطبانتان مخصوصا در دنياي مجازي چقدر براي شما اهميت دارد؟

خيلي سعي مي‌كنم تا آنجا كه مي‌شود با مردم در ارتباط باشم، چه كوچه بازار و چه فضاي مجازي. يك مقدار دنياي مجازي مبهم تر است، چون شما نمي داني آن طرف كه اين پيام را به شما داده، چه كسي است؟ دوست است؟ دشمن است؟ اصلا مردم است يا يك آدم كه قصد آزار و تخريب دارد؟ ولي در مجموع سعي مي‌كنم وقت بگذارم و با مردم در كوچه و بازار حرف بزنم و نتيجه كارم را بپرسم. عاشق اين كار هستم. ما كار مي‌كنيم كه واكنش مردم را ببينيم. اگر كار كنيم كه برويم در خانه بنشينيم و در چارچوب ذهني خودمان، پس چرا كار مي‌كنيم؟ يك بخشي از هنر نمايش و بازيگري فيدبك است. در ورزش هم همين است. وقتي تماشگر نباشد، براي چه فوتبال بازي مي‌كنند؟ اين همه تمرين و هزنيه براي اين است كه تماشاگر واكنش هيجاني و احساسي نشان بدهد، از پيروزي لذت ببرد و از شكست غمگين شود. تئاتر بدون تماشگر امكان دارد؟ مردم بسيار مهم هستند و من بسيار به واكنش و داوري مخاطب اهميت مي‌دهم.

 موسيقي كجاي زندگي شما قرار دارد؟

موسيقي تمام زندگي من است. از كودكي به موسيقي علاقه داشتم. دوره ما دوره اي نبود كه مثل الان بگذارند بچه ها بروند دنبال علاقه هايشان. شما هم نسل من هستيد و مي‌دانيد چه مي‌گويم. ما بيشتر بايد درس مي‌خوانديم. اين اصرار به درس خواندن در نسل ما بود. من خيلي دوست داشتم يك ساز ياد بگيرم، ولي امكانش فراهم نشد، ولي هميشه شنونده موسيقي بوده ام و همه نوع موسيقي گوش مي‌دهم، مخصوصا اپراهاي ايتاليايي را خيلي دوست دارم. من شيفته آندريا بوچلي هستم، صدايش را که مي‌شنونم، احساس مي‌كنم تمام سلول هاي بدنم به رعشه در مي‌آيد. در ميان خوانندگان ايراني هم شيفته استاد شجريان هستم. نمي شود ايشان را دوست نداشت.

 چهره زيبا هنوز در بازيگر شدن تاثير دارد؟

احساس مي‌كنم در سال هاي اخير يك مقدار ديد آدم‌ها عوض شده و الان به بازيگرهاي تئاتر ميدان بيشتري مي‌دهند. شايد الان چهره سوپراستارهاي سينماي ما خيلي چهره جالبي هم نباشد، ديگر چشم رنگي نيستند و اين خوب است. معلوم است كه دارد ديدگاه ها نسبت به بازيگري عوض مي‌شود. زيبايي بد نيست و من مخالف زيبايي نيستم. آدم زيبايي را دوست دارد، اما زيبايي در بازيگري همه چيز نيست. بازيگرهاي بزرگ دنيا كدامشان زيبا هستند؟ جك نيكلسون زيباست؟ آدم وحشت مي‌كند چهره اش رو مي‌بيند، حالت ترسناكي دارد. يا رابرت دنيرو زيباست‌؟ نه! مريل استريپ؟ مورگان فريمن؟ نه، اينها زيبا نيستند. مهم اين است كه چه كاري ارائه مي‌دهيد. آن كار مهم است. بازيگرهايي هم داريم كه به خاطر زيبايي آمده‌اند، اما زيبايي تمام مي‌شود و تا ابد ادامه ندارد، سن بالا مي‌رود و زيبايي به انتها مي‌رسد، بعد در سن بالا آن چيزي كه شما را ماندگار مي‌كند، فن و مهارت شما در بازيگري است و اگر مهارت نداشته باشيد، بايد خداحافظي كنيد و يكي زيباتر از تو مي‌آيد.

 دوست داريد با چه كسي همبازي شويد؟

آدمي بود كه من هميشه حسرتش را خورده ام. از روزي كه به تئاتر آمدم دوست داشتم با مرحوم احمد آقالو همبازي شوم. هنوز هم كه اين را مي‌گويم، بغض دارم. خيلي ايشان را دوست داشتم. در تئاتر بي نظير بودند. دانشجو كه بودم، چندبار ايشان را تصادفي در تئاتر شهر ديدم. خيلي دوست داشتم با ايشان همبازي شوم كه نشد. متاسفانه بازيگرهاي خوبي داشتيم كه خيلي زود از بين ما رفتند، مثل عمو خسرو و احمد آقالو. من اينها را خيلي دوست داشتم. نگذاريد بگويم همبازي و بگذاريد بگويم چه كساني را دوست دارم. من فرهاد اصلاني را ستايش مي‌كنم، شيفته فرهاد اصلاني هستم، ايشان را دوست دارم و اين دست خودم نيست.  به نظر من بهترين است، فقط همين!  خانم رويا تيموريان را هم خيلي دوست دارم، آن كاريزما و ابهتي كه در نگاه و صداي ايشان وجود دارد را خيلي دوست دارم، شيفته بازي ايشان هستم.

 از چيزي كه امروز هستيد راضي هستيد؟

بله، من روزي كه شروع كردم، مي‌دانستم چكار كنم. آهسته و پيوسته رفتم. به صبور بودن در بين دوستانم خيلي معروف هستم. همه هم دوره اي هاي من ستاره هاي سينما شدند و من صبر كردم. براي اينكه فكر كردم بايد بيشتر ياد بگيرم. راضي نمي شوم بروم در سريال‌هاي ضعيف بازي كنم. صبر كردم تا آن اتفاق خوب بيفتد و زماني كه بانوي عمارت اتفاق افتاد، احساس كردم آن لحظه فرارسيده و من مي‌توانم در يك كار خوب، يك نقش خوب داشته باشم.

 آرمانشهر شما در دنياي هنرچيست؟

از آرمانشهرها بدم مي‌آيد. آرمانشهرها وجود ندارند و بخشي از بدبختي هاي ما هستند كه در ذهن خودمان مي‌سازيم يا به ديگران تحميل مي‌كنيم. بايد اجازه بدهيم آدم ها زيست كنند. تا واقع بين نشويم، هيچ وقت نمي توانيم رو به جلو حركت كنيم. بايد واقعيت ها را ببينيم و آرمانشهر هيچ وقت فرمول خوبي نيست. من نگاه اتوپيايي را خيلي نمي پسندم.

 حرف پاياني براي مخاطبان ما؟

دوست دارم همديگر را بيشتر دوست داشته باشيم. ما روياهايمان را فراموش كرده ايم و يك مقدار درگير سطوح مادي شده ايم. داشتن رويا خيلي خوب است. شايد آرمانشهر من جايي است كه همه در آن رويا دارند. تا رويا نداشته باشيد، نمي توانيد رو به جلو حركت كنيد. الان خيلي ها را مي‌بينم كه روياهاشون را از دست داده اند. وقتي روياهايمان را از دست بدهيم، ديگر نمي توانيم دوست داشته باشيم، نمي توانيم دوست داشته شويم. روياها هستند كه آدم را دوست داشتني مي‌كنند.

تاریخ انتشار : 21 دسامبر 18 دیدگاه : بدون دیدگاه